بختیاری : # شهر گهرو# تاریخ، فرهنگ و تمدن

حادثه شلیل

 حادثه شلیل: سال 1301 رضا خان سردار سپه وزیر جنگ احمد شاه قصد داشت تعداد 300 نفر نظامی را از طریق خاک بختیاری به خوزستان ببرد که نظامی ها آمدند دهکرد از شلمزار و گهرو گذشتند بی آنکه کسی را نزد خوانین بفرستند و خبر کنند به خاک شما آمده ایم خوانین را هم خون ایلیت به جوش آمد مشورت‌ کردند و گفتند چون نظامیان بی اعتنایی و اهانت کردند نباید بگذاریم سالم از خاک بختیاری بگذرند گودرز احمد خسروی گماشته محمد‌رضا سردار فاتح و میرزا حسین قلی یتیم منشی یوسف خان امیر مجاهد مامور شدند سر پل شالو به اسم بمئی ها جلو آنها را بگیرند و نگذارید نظامیان از پل بگذرند مامورین خوانین سر گردنه شلیل به نظامی ها یورش بردند که چهار نفر از بختیاری و دوازده نفری هم از نظامی ها کشته شدند، همه نظامی ها دستگیر شدند تمام تجهیزات اعم از توپخانه، سلاح، اسب و... بدست  قشون بختیاری افتاد،

پیامدهای منفی حادثه شلیل: ا- این کار نابهنگام بختیاری ها را بدنام و موجب کینه عمیق رضا خان از بختیاری شد 2- ثمره تمام خدمات چندین ساله بختیاری ها هدر رفت 3- دولت مبلغ یکصد و پنجاه هزار تومان هم غرامت جنگی از خوانین گرفتند که شرکت نفت انگلیسی ها از سهم بختیاری این مبلغ را پرداخت کرد 4- خوانین بختیاری از سمت های حکومتی یزد، کرمان و اصفهان کنار گذاشته شدند 5-حق داشتن گارد مسلح از آنها سلب شد 6- در سال 1307 به شرکت نفت انگلیس دستور داده شد از این پس زمین های مورد نیاز خود را از استاندار خوزستان اجاره کنند، نه از خوانین بختیاری 7- در سال 1312 سمت های ایلخانی و ایل بیگی  کلا حذف شد، و مرتضی قلی خان صمصام که در این سال ایلخانی بختیاری بود به سمت فرمانداری شهرکرد و بختیاری منصوب شد. 8- اجبار خوانین به فروش املاک و سهام نفت خود به دولت که خوانین بختیاری نتوانستن اتحاد و همبستگی خود را حفظ نمایند و در مقابل این اقدامات رضا شاه ایستادگی و مقاومت کنند 9- قتل تعداد زیادی از خوانین بختیاری که چهل نفر از خوانین بختیاری به تهران دعوت شدند که تنها دوازده نفر از آنها مراجعت کرد که مابقی اعدام یا حبس شدند که سه نفر از آنها جعفر قلی خان سردار اسعد سوم وزیر جنگ رضا شاه،  محمد تقی خان امیر جنگ پدر بی بی کبری اسعد و اسماعیل خان حافظی بودند، 10- قلمرو بختیاری بین استان های خوزستان، لرستان، کهکیلویه و بویر احمد و چهار محال و بختیاری تقسیم شد.

 

 


چکیده تاریخ بختیاری#شهر گهرو #

رؤسای ایل هفت لنگ بختیاری خود را از نژاد شخصی بنام حیدر می دانند که از طایفه پاپی لر کوچک بود که به علت نداشتن یک چشم به حیدر کور معروف بود، حیدر بر اثر درگیری و نزاع و قتل و غارت خانواده اش مجبور به ترک لرستان و فرار به خاک بختیاری می شود و به طایفه زراسوند که یکی از طوایف بزرگ دورکی باب هفت لنگ بختیاری بود پناهنده می شود و در خانه فردی بنام آشهباز خدرسرخ که کدخدا تیره خدرسرخ بوده مشغول به خدمت می شود، بستگان وی پس از چند سال در صدد پیدا کردن او بر می آیند که پس از پرس و جوی بسیار حیدر را در تیره خدرسرخ طایفه زراسوند پیدا کرده و هر چه اصرار می کنند که همراه آنها شود و به لرستان برگردد وی قبول نکرد و در این تیره ماندگار شد و با دختر کدخدای خدرسرخ ازدواج کرد که صاحب فرزندی می شوند بنام غالب زمانی که غالب بزرگ می شود جوانی لایق و قابل می گردد و به ریاست این تیره انتخاب می گردد که مقارن با پادشاهی شاه عباس اول است چون در آن زمان رسم بوده جهت‌ جلوگیری از اغتشاش و شورش سران ایلات و عشایر می بایست هر طایفه ای یک نفر را بعنوان گروگان به مرکز بفرستد که از طرف طایفه زراسوند غالب به دربار فرستاده می شود که‌ با لیاقت و کاردانی توجه دربار را به خود جلب می‌کند و از طرف دولت به رئیس طایفه زراسوند منصوب می شود، پس از او پسرش خسرو آقا به ریاست طایفه زراسوند می رسد که‌ به‌ اداره ایل و رتق و فتق امور و حل و فصل مشکلات می پردازد بعد هم ریاست طایفه به عهده فرزندش عبده خلیل آقا گذاشته می شود که قدرت زیادی پیدا می‌کند ولی در یکی از جنگ های بین هفت لنگ و چهار لنگ کشته می شود و بخاطر اینکه جسدش به دست دشمن نیفتد یا در میدان  جنگ نماند چندین نفر از سواران شجاع تیره خدرسرخ کشته‌ شدند تا جسدش را از میدان جنگ بیرون آوردند، بعد از خلیل آقا بخاطر اینکه پسرش به سن تکلیف نرسیده بود ریاست طایفه زراسوند به برادر نا تنی او احمد آقا رسید که از طرف مادر جدا بود و برادر ابی محسوب می‌شد، او کلاهی از لت که‌ از موی بز بافته می شد بر سر نهاد و تعهد کرد تا تقاص خون برادر را نگیرد کلاه از سر برندارد احمدآقا در اکثر مراسمات شادی و عزا شرکت می کرد و با ایراد سخنرانی های پر شور و هیجانی موجب برانگیختن تعصبات قومی و ایلی می شد و از مردان ایل تقاضای  کمک کرده و از آنها بیعت می گرفت تا او را در جنگ با چهار لنگ یاری کنند که سرانجام  موفق شد قشونی را فراهم کرده و به ایل چهار لنگ حمله کند و آنها را سخت شکست دهد، که معروف است پیر زنی از چهار لنگ به سواران هفت لنگ که آنها را تعقیب می کردند با لهجه بختیاری می گوید: بردیم به آسماری دست ز دینم نی ورداری یعنی رانده اید ما را تا آسماری دست از دنبالمان بر نمی دارید، بعد از خسرو آقا ریاست طایفه زراسوند به علی صالح خان پسر ارشد خلیل آقا مقتول منتقل می شود که همزمان با حکومت نادر شاه افشار بود، نادر شاه در سال 1111 به قصد تسلط کامل بر بختیاری از اصفهان  خارج شد تا به بهانه کشته‌  شدن حاکمی که منصوب وی در بختیاری  بود آنها را تنبیه کند و بختیاری را برای خود تهدید جدی می دانست حدود چهار هزار خانوار آنها را به خراسان تبعید کرد (البته بعد از مرگ نادر شاه اکثر آنها منازل جدید خود را رها کرده به بختیاری برگشتن و عده کمی در خراسان ماندگار شدند) و تعدادی از ترک های بلوردی که از طایفه خودش بودن را جایگزین آنها کرد و از بختیاری ها که به خراسان تبعید کرد بود چند فوج نظامی تشکیل داد و در  لشکر کشی ها خود به مشرق از قدرت رزمی شان نهایت استفاده را کرد، مانند: زمان حمله به قندهار که تحت حکمرانی حسین خان برادر محمود اشرف بود وی مردم قندهار را علیه نادر شاه تحریک می کرد، نادر شاه قصد لشکر کشی و تصرف هندوستان را در سر داشت اما قبل از ورود به دهلی چون می خواست خیالش از بابت قندهار آسوده باشد در سال 1115 ابتدا قندهار را محاصره کرد و چون جنگ طولانی و فرسایشی شد شهری تازه بنام نادر آباد ساخت، که تعداد زیادی از بختیاری ها در لشکر او بودند زمانی که وی در حال شور و برنامه‌ریزی برای چگونگی نفوذ به قلعه مستحکم قندهار بود بختیاری ها روز اول فروردین ماه سال 1117 خورشیدی بدون اطلاع و دستور نادر شاه قلعه را تسخیر و قندهار را فتح کردند، علی صالح خان که مردی با درایت و اقتدار بود توانست ریاست کل ایل دورکی و دینارانی بختیاری را بدست بیاورد و در زمان نادر شاه افشار به رتبه سرداری رسید، بعد از وی پسرش ابدال خان ریاست ایل دورکی را عهده‌دار شد که مقارن با سلطنت توشمال کریم خان زند در سال 1128 بود کریم خان از طایفه زند ملایر لر کوچک بود و با همکاری علی مردان خان چهار لنگ و ابوالفتح خان آسترکی هفت لنگ  به سلطنت رسید در این زمان بختیاری ها دارای چند فوج نیرو در قشون دولتی بودند ولی همیشه یکی از آرزوهای کریم خان  زند تسلط بر سرزمین کوهستانی بختیاری بود که تعدادی از بختیاری ها را به قم و فسا تبعید کرد، اما در آخر حکومت زند در سال 1157 که لطفعلی خان بر تخت نشست میانه خوبی با بختیاری نداشت و زمانی که آغا محمد خان  قاجار جعفر خان زند را در اصفهان شکست داد تصمیم گرفت بختیاری ها را وادار به اطاعت کند و به بختیاری لشکر کشید پس از شکست  آنها دستور داد سربازانش در نهایت قساوت و بی رحمی با بختیاری ها رفتار کنند همین برخورد خشونت آمیز سبب شد بختیاری ها با هم متحد شوند و سپاه قاجار را شکست دهند چهار سال بعد  در سال 1167 شمسی آقا محمد خان دوباره با ایجاد تفرقه بین بختیاری توانست ابدال خان را بکشد، که ابتدای حکومت قاجار زمان فتحعلی شاه مدتی سرزمین بختیاری ضمیمه ایالت فارس گردید، ابدال خان شش پسر داشت بنامهای: حبیب اله خان که در چغاخور، فرج‌اله خان در دشتک ، مهراب خان در کلبی بک ، خلیل خان در ده کهنه روگر ، ظهراب خان در چهراز و عزیز اله خان در مریک ساکن می شوند و ریاست ایل هفت لنگ به حبیب اله خان و فرج‌اله خان واگذار می گردد و مابقی از دخالت در امور ایل کناره گیری می کنند بجر ظهراب خان که خود را لایق تر می پنداشت چند بار جهت بدست گرفتن ریاست ایل تلاش می کند اما موفق نمی شود بعد از فوت فرج‌اله خان منصب  ایلخانی به پسرش الیاس خان می رسد بعد از درگذشت فرج‌اله خان بین فرزندان حبیب اله خان و فرج اله خان بر سر تصاحب قدرت نزاع بوجود می آید که منجر به جنگ منار می شود.

 جنگ منار 1216 خورشیدی : حسین خان، حسن خان و الیاس خان فرزندان فرج‌اله خان و جعفر قلی خان، کلبعلی خان، چراغعلی خان و مهدیقلی خان فرزندان حبیب اله خان بودند، که فرزندان فرج‌اله خان داعیه ریاست بر کل دورکی و بابادی را در سر داشتند که دائم با فرزندان حبیب اله خان در حال جنگ، جدال و زد و خورد بودند که فرزندان فرج‌اله خان توانستند با توجه به کینه و خصومتی که جعفر قلی خان پسر اسد خان بهداروند  با اولاد حبیب اله خان  داشت وی را با خود همراه کنند ( جعفر قلی خان بهداروند شیفته دختر کلبعلی خان شد و از بی بی آستاره چندین بار خواستگاری کرد ولی او بخاطر عدم علاقه و تفاوت سنی زیاد موافق این وصلت نبود ولی جعفر قلی خان بهداروند با خدعه و نیرنگ جعفر قلی خان دورکی را به قلعه خود دعوت کرد و او را گروگان گرفت و به کلبعلی خان پیام داد که اگر جان برادرت برایت مهم است دخترت را باید به عقد من در آوری او هم مجبور شد این وصلت را بپذیرد که از بی بی ستاره صاحب پسری می شود که بخاطر تحقیر کلبعلی خان یک اسم مبهم روی طفل می گذارد بنام زور... که به گوش کلبعلی خان می رسد وقتی دخترش با طفلش به منزل او می آیند از وی سوال می کند اسمش چیست؟ که او از روی شرم و حیا سرش را پایین انداخته و چیزی نمی گوید که کلبعلی خان با قهر و غصب بچه را به زمین می زند و طفل تلف می شود، و جعفرقلی خان بهداروند بخاطر این مسئله کینه در دل داشت و دنبال فرصت مناسب بود تا تلافی کند و با فرزندان فرج‌اله خان متحد شد) فرزندان حبیب اله خان که می دانستند  تاب و توان مقابله با آنها را ندارند با زن و فرزندان به سمت دشت شیمبار رفتند و در گردنه منار که بسیار صعب العبور و سخت گذر است اردو زده و ایستادگی و مقاومت کردند و تمام راههای دسترسی را کاملا کنترل و مسدود نمودند، که کلبعلی خان یکی از افراد طایفه موری را تحقیر کرد که همین امر باعث شد چند نفر از طایفه موری خیانت کرده و یکی از مسیرهای گردنه را به روی دشمن باز کنند وقتی یاران جعفر قلی خان بهداروند وارد شدند از روی خدعه و نیرنگ گفتند به قصد مذاکره و صلح و سازش آمده ایم و با حیله و تزویر جعفر قلی خان دورکی را از روی بلندی پایین آورده و دستگیر کردند وقتی این خبر به اردوی دورکی رسید شیرازه قشون از هم پاشید و متواری شدند جعفر قلی خان بهداروند به تعقیب آنها پرداخت وقتی مراجعت کرد دید سر جعفر قلی خان دورکی را بریده‌اند و اسفندیار گله روی جسدش اسب دوانیده و علی صالح راکی شکم خان را دریده و داشت با پیه شکم خان تفنگ خود را چرب می کرد خان بهداروند سوال کرد چه کسی این کار را کرده شاهمراد دالکی گفت من که خان بهداروند بی درنگ سر او را با شمشیر زد و گفت خان را باید خان بکشد، کلبعلی خان هم به طرف سلطان ابراهیم رفت و به امام زاده پناه برد.

جنگ 9000 در سال 1217 خورشیدی : پس از یک سال کلبعلی خان  به خونخواهی برادر برخاست و با برادرنش مهدی قلی خان و چراغعلی خان به جنگ جعفر قلی خان بهداروند رفتند و چندین بار در چپد و لپد دست به قتل و غارت زدند و برگشتند اما پس از چند بار جنگ و گریز بین آنها جعفرقلی خان بهداروند هم جهت تلافی قشونی به تعداد 9000 نفر جمع آوری کرد تا به منطقه چغاخور حمله‌ کند اما در تنگ گهرو و گردنه زوردگان محاصره شدند، عاقبت بعد از ده شبانه روز زد و خورد جعفر قلی خان بهداروند شکست خورد و به سمت دژه ملکان نزدیکی لالی فرار کرد و تعدادی زیادی از قشون وی کشته و اسیر شدند و مابقی هم عقب نشینی و متواری گردیدند و دورکی همان بی رسمی  و بی حرمتی های که سر زن و بچه شان آورده بودند سر خانواده آنها در آوردند،

وقتی پسران جعفرقلی خان دورکی  بنامهای: حسین قلی خان ، امامقلی خان، رضا قلی خان و مصطفی قلی خان صغیر بودند، تحت حضانت و سرپرستی عموی خود کلبعلی خان دورکی بزرگ شدند، زمانی که به سن جوانی رسیدند با عموی خود بر سر قدرت درگیر شدند و جنگ سختی بین آنها اتفاق افتاد، که در این جنگ کلبعلی خان شکست سنگینی خورد، پسرش ابدال خان و دامادش آعلیداد خدرسرخ کشته شدند و بعد از چهل روز خودش هم دار فانی را وداع کرد، حسین قلی خان (1261-1203) پسر ارشد جعفر قلی خان مورد توجه میرزا تقی خان امیر کبیر قرار گرفت و به ناصر الدین شاه معرفی شد و شاه به وی ماموریت داد که موسی خان بابادی را دستگیر و به تهران بفرستد حسین قلی خان پس از این ماموریت ایل بابادی را به قلمرو خود اضافه کرد، و ایلخانی هفت لنگ بختیاری شد و قلمرو ایل را تا رامهرمز گسترش داد و بختیاری را به اوج عظمت و اقتدار رسانید، که همین قدرت روز افزون، رابطه حسنه و نزدیکی حسین قلی خان  با حاکم اصفهان مسعود میرزا ظل السلطان (1228 -1297) موجب سوء ظن ناصرالدین شاه شد و به مسعود میرزا ظل السلطان دستور داد حسین قلی خان را بکشد، پس از قتل وی بخاطر عدم شورش و اغتشاش بختیاری ظل السلطان پسر ارشدش اسفندیار خان و علی قلی خان را دستگیر و زندانی کرد و امامقلی خان به ایلخانی منصوب شد، چون امامقلی خان به مکه مکرمه مشرف شده بود به حاج ایلخانی معروف است و رضا قلی خان هم  معاون او یعنی ایل بیگی شد، اما پس از عزل ظل السلطان در سال 1267 فرزندان حسین  قلی خان از زندان آزاد گردیدند و مورد حمایت ناصر  الدین شاه قرار گرفتند و اسفندیار خان مفتخر به لقب سردار اسعد گردید، و به سمت ایل بیگی بختیاری رسید، ناصر الدین شاه در سال 1275 بدست میرزا رضا کرمانی به قتل  رسید، 


شهر گهرو مینیاتور# بختیاری#

  بنام خدا وند بخشنده مهربان

یا ایها الناس انا خلقنکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفو ان اکرمکم عند الله اتقکم(سوره حجرات آیه 12 )

خداوند قادر متعال در قرآن کریم می فرماید: ای مردم من شما را از یک مرد و زن آفریدم و شما را در عشیره ها و طوایف قرار دادم تا یکدیگر را بهتر بشناسید نه بخاطر فخر فروشی چون بهترین افراد نزد خداوند پرهیزکار ترین آنهاست. پس با عنایت به آیه فوق شناخت هویت ایلی و طایفه ای برای هر مسلمان ضرورت و اهمیت خاص دارد.  در هر کدام از روستاهای استان چهارمحال و بختیاری معمولا یک الی سه تیره از طوایف ایل جلیل بختیاری ساکن شده اند اما اصالت و نسب ساکنان گهرو که اکثرا ریشه بختیاری دارند به بیش از ده تیره و طایفه می رسد، که سالهاست بدون کمترین تنش و چالشی بصورت مسالمت‌آمیز در کنار هم زندگی می کنند که اگر اغراق نباشد، می توان ادعا کرد که شهر گهرو با این همه تنوع ماکت و مینیاتور قلمرو ایل جلیل هفت لنگ بختیاری می باشد، ساکنان شهر گهرو تاکنون کمتر به هویت ایلی خود توجه کرده اند و بیشتر به هویت واحدی که محل سکونت شان بوده پرداخته و مانند سایر شهرها و روستاهای کشور وقتی کسی سوالی در باره هویت شان می پرسد، که معمولا سوال در خصوص ماهیت افراد این است که کجایی هستی؟ پاسخ مردم گهرو بر اساس محل سکونت بود و همه ساکنین گهرو  با هویت واحد گهرویی بودن خود را معرفی می کنند ولی متأسفانه بعضی کاملا هویت ایلی و احساس تعلق طایفه ای خود را فراموش کرده و کمتر بر این اساس خود را برای دیگران توصیف می کنند، و معمولا در جواب سوال چه کسی؟ که در بختیاری رایج و مرسوم است جواب صریح و شفافی ندارند این مسئله معلول و نتیجه عدم آگاهی تاریخی و ضعف اطلاعات ایلی و طایفه ای می باشد و افراد را غالبا به بحران هویت مبتلا می کند که قابل اغماض و چشم پوشی نیست آن هم در این برهه تاریخی که دیدگاه عالمان اجتماعی  از مسائل کلان بسوی مسائل خرد چرخش پیدا کرده و بیشتر روی مسائل خرده فرهنگ ها متمرکز می شوند،  شناخت هویت ایلی افراد ضرورت مضاعف پیدا می‌کند.

منشا هویت ایلی مردمان شهر گهرو طوایف، دورکی دینارانی، بابادی و بختیاروند است که شامل تیره های ذیل می باشد:

اولاد آشهباز تیره روگری، اولاد آخونکار توشمال، اولاد الیاس خان، اولاد مهمید خدرسرخ، زنبور، میر، گورویی، شیخ رباط، علاسوند، چگنی، گندایی، اورک، شالو، سادات شاه البرز، سادات مشایخ، عکاشه و ... می باشد.

 


وجه تسمیه شهر گهرو

وجه تسمیه گهرو: آب منشاء حیات و مایه آبادانی زندگی بشر است، بدون آب امکان حیات روی کره زمین غیر قابل تصور می باشد و آب ارزش و اهمیت  فراوانی در بوجود آمدن و رشد و توسعه هر منطقه ای دارد چون گهرو در حاشیه رود خانه بنیان نهاده شده، نام این مکان بی ارتباط با اهمیت رودخانه نیست. که تا کنون برای وجه تسمیه نام گهرو چندین نظر  بیان شده است که معروفترین آنها گر رود، گوهر رود و گاه رود است، اول: گوهر رود که مرکب از دو کلمه گوهر یعنی چیز گرانبها، بسیار عزیز و با ارزش، (در گویش بختیاری به هر کس یا چیز با ارزش و عزیر رود می گویند) رود هم مخفف رود خانه است چون آب رود خانه گهرو دارای ارزش زیادی هست به این محل گوهر رود می‌گفتند که طی گذشت زمان به خاطر آسانی در تلفظ به گهرو تبدیل  شده است. دوم: گاه رود که مرکب از دو واژه گاه به معنی محل و مکان می باشد و رود که این مکان ابتدا گاه رود نامیده شده سپس به گهرو تبدیل شده است سوم: گهرو مرکب از دو واژه است یکی گر که به گویش بختیاری به معنای صخره بزرگ می باشد و دیگری رود که مخفف همان رودخانه است، چون آب سرچشمه های گهرو از زیر صخره های بزرگ و کوه می جوشد و بیرون می آید و رودخانه گهرو را که یکی از سرشاخه‌های اصلی رودخانه خروشان کارون است را بوجود می آورد به این محل گررود می گفتند که جهت سهولت در تلفظ بتدریج در گذر زمان به گهرو تبدیل شده است و در زمانی که زبان عربی در ایران از تسلط و هژمونی خاصی برخوردار بود گهرو را کهرو می نامیدند که معرب همان گهرو است روی سنگ قبر های که بیش از 400 سال قدمت دارد بعد از اسم متوفی پسوند کهرویی نوشته و حک شده است  شایان ذکر است که گهرو چند وجه تسمیه دیگر هم دارد اما به نظر نویسنده که روی این موضوع زیاد کندوکاو و تجسس نموده سومین نظر که نظر بنده هست به واقعیت نزدیکتر می باشد (مقاله اسکندر شهبازی گهرویی) در کتاب مرآت البلدان ناصری از گهرو بنام کهرویه نام برده شده است، که می نویسد: قریه کهرویه از خالصه دیوان اعلی، پنجاه الی شصت خانوار جمعیت دارد، هر سالی صد خروار بذر افشان آنجاست، اکثر زراعت غله است و یکصد و هفتاد و پنج تومان مالیات می دهد و دو نفر سر باز، مسجد، حمام و یخچال هم دارد و خوب جائی است(مرآت البلدان ص1945) 


#از عملکردخود هرگز نادم نیستم#

       بنام خداوند رحمان و رحیم

فضل الله المجاهدین علی القاعده اجرا عظیما(سوره نساء آیه 95)

حقیر از سال 1361 لغایت پایان دفاع مقدس چندین مرحله به جبهه های نبرد حق علیه باطل اعزام شدم و در بسیاری از عملیات های آفندی و خطوط پدافندی حضور موثر و فعال داشتم و هیچ ادعای هم نداشته و ندارم و تاکنون از هیچ رانتی هم استفاده نکرده و به فضل خدا نخواهم کرد چون احساس می کنم ذره‌ای از دین و تکلیف دینی، ملی  و انقلابی خود را بدون هیچ چشمدات و با اسقاط کافه انتظارات مادی و دنیوی اداء کرده ام بر خلاف افراد نان به نرخ روز خور، عافیت طلب و مرفعین بی درد که دائم دم از وطن دوستی و میهن پرستی با عناوین ملی گرایی و ناسیونالیسم می زدند، اما در هشت سالی که‌ خاک کشور مورد تجاوز و تصرف دشمن قرار گرفته بود، آرام در گوشه ای خزیده بودند و حاضر نشدن  حتی از دور دستی بر آتش بگیرند و کوچک ترین قدمی برای دفاع از آب و خاک و ناموس و دینشان بردارند و هرگز قنداق اسلحه کتفشان را نلرزانید، صدای شلیک مسلسل پرده لطیف گوششان را نخراشیده، موج انفجار اعصاب و روان ظریف شان را مختل نکرده، بوی باروت به مشام شان نرسیده، رؤیت اجساد نیمه جان هم رزم مان قلب شان را جریه دار نکرده، و دیدن پیکر تکه تکه همسنگرشان دلشان را ویرانه نساخته و تنها هنرشان پشت میز چسبیدن بوده و گذران روز مرگی روتین اداری و یا مشارکت در جنگ اقتصادی همراه دشمن علیه ملت زالو صفتانه خون مردم را مکیدن و در شیشه کردن و دارایی ها و اموال ملی را تبدیل به سکه، دولار، یورو و سایر ارزهای خارجی کرده و به آنسوی مرزهای فرستادند تا آقازاده گان ضمن رفاه و آشایش تام، بعضا هم از مدارک آکادمیک بی بهره و نصیب نمانند، در میدان جنگ نرم هم گاها در محافل خصوصی  و دورهمی های سیاسی و گروهی خود هر گاه فرصت پیدا می کردند طلبکارانه خارج از گود نشسته شروع به نق زدن، تخریب و نقد غیر منصفانه عملیات های  می کردند که فقط از قاب تلویزیون جنگ را تماشا کرده یا در جرایدی که جنگ را درشت می نوشتن نه درست خوانده بودند. هر چند امروز متأسفانه اکثر رزمندگان هشت سال دفاع مقدس به ظاهر در پیچ و خم های تند و گردنه های  سخت گذر زندگی دنیوی گرفتار شدند یا عریان و شفاف تر بگویم  شاید به بن بست رسیدند اما هرگز نسبت به عملکرد برجسته و پر افتخار گذشته خود نادم و پشیمان نیستم و بنده افتخار می کنم که با بصیرت و آگاهی کامل عزیزترین سرمایه ام که جان ناقابلم بود را در طبق اخلاص نهاده و دوران طلایی عمرم را که‌ دوره نوجوانی و جوانی بود در راه خدا و دفاع از آب و خاک میهن و ارزش‌های دینی و عزت و اقتدار کشورم گذراندیم و در هنگام میانسالی آبروی اندکم را در مسائل سیاسی با سخنرانی های کوبنده و جسورانه در همایش ها، رزمایش ها و گردهمایی های سیاسی، نظامی،  فرهنگی و ایراد نطق های آتشین توام با عقلانیت و آموزه‌های دینی در انتخابات محلی و ملی جهت موفقیت و پیروزی افراد ولایت مدار و جبهه اصول گرا هزینه کردم. و در حوادث طبیعی اعم از زلزله و سیل از منجیل و رودبار گرفته تا ِلرستان از حضور داوطلبانه جهت امداد و نجات مصدومین و کمک‌های نوع دوستانه مضایقه ننموده ام،  اما همیشه خودم را وامدار خون شهدا بویژه همرزمان شهیدم، مرهون زحمات و مجاهدت‌های همسنگرانم و مدیون هدایت ها و رهنمودهای روشنگرانه حضرت امام خمینی(ره) و رهبر معظم انقلاب اسلامی میدانم و همواره مفتخرم که سرباز ولایتم.  

 


تاریخ تشکیل تیپ قمر بنی هاشم (ع)

بعد از یورش همه جانبه رژیم بعث عراق با تحریک، پشتبانی و حمایت تمام عیار دو ابر قدرت شرق و غرب و کشورهای مرتجع منطقه در 31 شهریور سال 1359 و اشغال بخش وسیعی از خاک کشورمان بتدریج نیروهای مردمی اکثرا در قالب بسیج عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل شدند، که اولین گروه داوطلب از استان چهارمحال و بختیاری در آبان‌ماه سال 1359 به سرپرستی سردار شهید حسین علی ترکی هرچگانی به جبهه شوش اعزام شدند ولی استان یگان رزمی مستقل نداشت و هر کسی داوطلب اعزام به جبهه بود به دلخواه در لشکر 14 امام حسین، لشکر 8 نجف اشرف، تیپ علی ابن ابیطالب و ...سازماندهی می شد ولی در سال 61 بعد از عملیات محرم همه بچه ها احساس کردند و به این باور رسیده بودند که اگر یک یگان رزمی مستقل داشته باشند سطح کارایی آنها بخاطر شناخت بهتر نیروهای بومی افزایش پیدا می‌کند بنابر این در آبان‌ماه سال 61 قبل از عملیات والفجر مقدماتی همه نیروهای اعزامی از استان چهارمحال و بختیاری در یک گردان بنام ذوالفقار سازماندهی شدند، که جمیع تیپ مالک اشتر لشکر 8 نجف اشرف بود.فرمانده آن معلمی توانمند، ساده زیست،شجاع، مومن و محبوبی بود بنام سردار رشید اسلام شهید سهراب نوروزی چلیچه ای که قبلا جانشین تیپ علی ابن ابیطالب قم بود، و جانشین او فردی بود بنام سید تقی احمدی شیخ شبانی، گردان ذوالفقار دارای سه گروهان با نامهای القارعه به فرماندهی برادر سهراب ایزدی قهفرخی و الفجر بفرماندهی حاج عباس کیانی هرچگانی و الفتح به فرماندهی برادر ایرج آقابزرگی نافچی بود که بعد از آموزش های نظامی و عقیدتی لازم در منطقه فکه، نزدیکی جنگل عمقر اولین تجربه عملیاتی این گردان شرکت در عملیات والفجر مقدماتی بود که خوش درخشید و علی الرغم بقیه یگان های عمل کنید از تمام موانع مسحکم و کانالهای عریض و رمل های سخت گذر اهداف مورد نظر را تسخیر کرد ولی بعلت تأخیر سایر یگان های عملیاتی الحاق صورت نگرفت و مجبور شدند دست به عقب نشینی بزنند که سردار سر افراز اسلام شهید احمد کاظمی در خصوص شجاعت، غیرت و دلاوری این گردان بارها فرموند اگر سه تا گردان مانند گردان ذوالفقار داشتیم حتما به سهولت اهداف عملیات والفجر مقدماتی محقق می شد.


#اختلاف 360 درجه ای تصور من با بزرگان#

تصور ما در عالم کودکی قبل از اعزام به جبهه های نبرد حق علیه باطل تلفیقی از بازی های بچگانه و فیلم های سینمایی بود که در ژانرهای جنگی ساخته شده و مشاهده کرده بودم و در تخیلات خود جبهه را طوری ترسیم می کردیم که به محض اعزام پس از مسلح شدن یکسره به خط مقدم می برند و معمولا دو تا خاکریز قرینه هم در یک زمین مسطح وجود دارد که نیروهای خودی پشت یک خاکریز و نیروهای عراقی پشت خاکریز مقابل ما نشسته و هر شبانه روز به طرف هم تیر اندازی می کنیم تا بتوانیم از یکدیگر تلفات بگیریم و نهایت وقتی هر کدام از جبهه های خودی یا غیر خودی تلفات قابل توجهی بدهد میدان نبرد را ترک و عقب نشینی می کند و نیروهای غالب آن منطقه را تصرف می کنند البته این تصور کودکانه و خام ما از جنگ بود که دقیقا با تصور اکثر بزرگان روستایمان همسان و  کاملا منطبق بود و فقط 360 درجه با هم اختلاف داشت چونکه آنان هم  تصوری بیش از این از جنگ نداشته و خیال می کردن هر فردی به جبهه اعزام می شود همان روز به خط مقدم فرستاده می شود . برخی افراد مغرض که تعداد شان به اندازه تعداد انگشتان یک دست هم نمی رسید و داعیه وطن پرستی هم داشتن و دلخوشی با نظام نداشتند با این انگیزه که روحیه خانواده رزمندگان را تضعیف کنند و مانع اعزام نوجوانان و جوانان به جبهه شوند همین که چند نفر به جبهه اعزام می شد از همان روزهای اول شروع می کردند به شایع سازی و دروغ پراکنی که دیشب رادیو بی بی سی گفته نیروهای عراقی حمله سختی به نیروهای ایرانی کرده اند و همه افرادی که جبهه بوده اند قتل عام نموده اند و هر روز توی روستا معرکه می گرفتن که دو ،سه روز دیگر قرار است جنازه های پسر فلانی و بهمانی را بیاورند که این شایعات بی اساس آنقدر توسط این افراد تکرار می شد که اغلب مردم روستا آنها را باور می کردند یک روز مرحوم عبدالکریم سلیمانی که فردی شوخ طبع و بذله گو بود و فرزندش با من به جبهه اعزام شده بود درب منزل ما می آید و می گوید فلانی چه راحت نشسته ای توی خانه مگر نمیدانی چه خاکی بر سرمان شده و شروع می کند با مرحوم پدرم صحبت کردن تا وی را متقاعد کند با هم بیایند منطقه سراغ ما وقتی پدرم دلیلش را می پرسد به او می گوید مردم می گویند فرزندانمان کشته شده اند و دیشب تا الان نه خواب و خوراک دارم نه آرامش و قرار پدرم که آدم با سوادی بود می گوید چه کسی این حرفها را زده او گفت خود فلانی بهم گفت که زانوانم لرزید و یک آنی نزدیک بود قالب تهی کنم، پدرم می گوید من هم از این شایعات بی اطلاع نیستم فلانی حرف بیخودی زده پسرت را بسپار دست خداوند اعظیم و کلی او را دلداری می دهد و می گوید هر چه تقدیر و مصلحت باشد همان می شود و کاری از دست بنده خدا بر نمی آید تا به آرامش می رسد و هنگام برگشت او می گوید خدا کند اگر آنها کشته شده اند حداقل پوستشان دستمان را بگیرد تا از این نگرانی و دلهره زودتر خلاص شویم


تحلیل عملیات والفجر یک

چرا عملیات والفجر یک عملیات موفقی نبود؟

عملیات والفجر یک در منطقه عین خوش و فکه با مشارکت سپاه پاسداران و ارتش جمهوری اسلامی ایران طراحی و اجرا شد که هدف نهایی آن تصرف شهر استراتژیک العماره عراق بود تا یکی از شریان های شمال، جنوبی عراق قطع شود که اگر این هدف محقق نشد هدف اصلی این بود که نیروهای خودی بتوانند روی مناطق مرتفع مستقر شوند و دشمن را مجبور نمایند در دشت موضع گرفته و پدافند کند تا هم شهر العماره در تیرس باشد هم تسلط کامل بر نیروهای دشمن در دشت داشته باشیم که این اهداف متاسفانه با توجه به دلایل ذیل محقق نشد.

1- عدم استفاده از اصل مهم غافلگیری که آتش تهیه سنگین ما منجر به هوشیاری کامل دشمن شد چون در عملیات های موفق معمولا نیروهای خودی با رعایت اصل اختفا، بدون هر گونه سر و صدای به خط دشمن هجوم می بردند و خط را با کمترین تلفات می شکستند

2- عدم استفاده از نور ماه چون عملیات در اواخر ماه جمادی الثانی شروع شد و منطقه عملیاتی دارای موانع طبیعی زیادی از قبیل: تپه، ماهورها و شیارهای عمیق بود و دشمن هم موانع متعددی از قبیل: سیم های خاردار حلقوی، سنگرهای کمین، کانالهای با عرض بیش از سه متر و میدان مین با عمق بیش از 500  متر ایجاد کرده بود و نیروهای دشمن حداقل چند ماهی در خط پدافندی حضور داشتند با منطقه کاملا آشنا بودند اما نیروهای خودی تازه‌ وارد منطقه شده بودن و منطقه عملیاتی کاملا برایشان نا آشنا بود پس اگر عملیات در روز های اوسط ماه انجام می شد رزمندگان از نور ماه استفاده می کردند و اسیر موانع متعدد نمی شدند، و تمام اهداف عملیات محقق می شد.

3- عدم استفاده از اصل استتار در نقل و انتقال نیرو ها و تجهیزات که دشمن از انجام عملیات کاملا آگاه شده بود و به گفته اسرا عراقی آنها حتی از ساعت عملیات هم مطلع و در آمادباش کامل بودند

4- ادغام دیر هنگام برخی از گردان های پیاده سپاه پاسداران و ارتش جمهوری اسلامی ایران  که این ادغام بخاطر تفاوت روحیات، نوع آموزش، سطح آموزش و نوع دیسیپلین سربازان وظیفه و نیروهای بسیج و عدم کنترل فرمانده هان منجر به ناهماهنگی های شد که سرعت عمل نیروها را کاهش داد.

5- آتش تهیه شدید و بی سابقه نیروهای خودی و پاسخ چندین برابری نیروهای دشمن که جهنمی از دود و آتش به را انداخته بود که‌ باعت تحلیل رفتن حواس و تقلیل انرژی نیروهای خودی که در حال هجوم بودن گردید 

6- پشتبانی حداقلی و نامؤثر نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران بخاطر کمبود امکانات و تجهیزات بویژه قطعات یدکی که اکثر کشورها ایران را تحریم کرده بودند و برتری و دست بالای  نیروی هوایی عراق که حدود 200 سورتی عملیات تهاجمی انجام دادند.

7- عملیات حدودا اویل سال جدید انجام شد  که اکثر نیروهای مجرب و کار آزموده زمان سال تحویل به مرخصی رفته بودن و تازه از مرخصی برگشته بودند که هنوز از تعلقات مادی، عاطفی و خانوادگی زیاد فاصله نگرفته و دل نکنده بودن و آمادگی جسمی و  روحی لازم را برای اجرای عملیات نداشتند.

8- کمک حداکثری نیروهای ستون پنجم به ارتش بعث عراق با جمع آوری اطلاعات کامل تحرکات و نقل و انتقال نیرو های خودی و ارسال به دشمن و نفوذ آنها در واحدهای حساس لجستیکی و پشتیبانی مانند آشپز خانه های تیپ ها و لشکر ها و مسموم کردن غذایی رزمندگان بوسیله پودر لباس شویی که اکثر نیروهای خودی دچار اسهال شدند و توان هجومی آنها تقلیل پیدا کرد.

هر چند عملیات والفجر یک متاسفانه به اهداف نهایی و اصلی خود نرسید اما خسارات زیادی به ماشین جنگی رژیم بعث عراق وارد کرد و ضمن گرفتن تلفات قابل توجهی از دشمن منجر به آزاد سازی حدود 160 کیلومتر مربع از خاک کشورمان گردید و چگونگی  عبور رزمندگان اسلام  از آن همه موانع طبیعی و مصنوعی در تاریخ جنگ های معاصر ماندگار گردید.


خاطرات دفاع مقدس قسمت ششم #شب عملیات#

پس از پایان مراسم ایام عید نوروز سال 1362 و گذراندن سیزده بدر کم کم زمزمه آغاز عملیات در مقر به گوش می رسید و گردان های رزمی پیاده هم داشتن آماده حمله می شدند که در این سال استان چهارمحال و بختیاری تنها یک گردان مستقل نیروی رزمی پیاده داشت بنام گردان ذوالفقار که فرمانده آن معلم خود ساخته ای، بسیار هوشمند، شجاع، ساده زیست و متواضع بنام برادر سهراب نوروزی چلیچه ای بود. که سابقه جانشینی فرمانده تیپ علی ابن ابوطالب(ع) را در کارنامه خود داشت ( سردار سهراب  نوروزی بعدا در عملیات خیبر به فیض شهادت رسید) و جانشین گردان هم سید تقی احمدی شیخ شبانی بود، گردان ذوالفقار دارای سه گروهان با نامهای القاعده به فرماندهی برادر سهراب ایزدی قهفرخی، الفجر بفرماندهی حاج عباس کیانی هرچگانی و الفتح به فرماندهی برادر ایرج آقابزرگی نافچی، مابقی نیروهای استان مازاد بر گردان ذوالفقار هم معمولا در سایر گردان ها و واحد های لشکر نجف اشرف سازماندهی شده بودند که‌ در آن زمان ما هر چه پرسه جوی کردیم بجز ما سه نفر هیچ کدام از بچه‌های گهرو در لشکر نجف اشرف نبودن بلاخره بعد از سیزده تحرکات نظامی و حجم بالای نقل و انتقال نیرو ها شدت گرفت و در شانزدهم فروردین به اوج خود رسید و در همین ایام نیروهای تدارکات واحد تخریب درب سنگرها می آمدند و به هر سنگر دو الی سه کیسه حاوی پودر حنا می دادند چون یکی از مناسک قبل از عملیات این بود که رزمندگان مخصوصا نوجوانان و جوانان به دست‌ و پای خود و افراد مسن هم به محاسن خود حنا می بستند، که بعد از مراسم حنابندان مطمئن شدیم عملیات حتمی است. روز بعد با دستور فرمانده واحد تخریب همه نیروها جمع شدند و در باره اهداف، موقعیت جغرافیای منطقه و نحوه اجرای عملیات را از روی کالک تشریح و نیروها را کاملا توجیه کرد سپس سوار بر خودروهای نظامی موسوم به ایفا شدیم و رفتیم به سمت منطقه عین خوش پشت خط دوم مستقر گردیدیم یکی دو روز آنجا ماندیم که مجددا ما را سازماندهی کردند در سه گروه: 1- نیروهای زبده، توانمند و مجرب که سابقه شرکت در عملیات های قبلی را داشتن که گروه اصلی بودند و وظیفه آنها خنثی سازی میدان مین و باز کردن معبر بود 2- گروه در احتیاط که اگر گروه اول به هر دلیل نیاز به نیرو پیدا کرد آنها وارد عمل شوند 3- گروهی که مامور به گردان های پیاده شدند و ما چون کم سن و سال بودیم و فاقد تجربه کافی جزو گروه سوم بودیم که به گردان ها مامور شدیم برادر بارباز تک تک نیروهای واحد تخریب را در بغل می گرفت و می بویید و می بوسید و طلب حلالیت می کرد و می فرمود اگر طی این مدت تقصیر یا قصوری در هر زمینه ای داشته ام ببخشید و حلال کنید و مکرر می گفت من در این عملیات شهید می شوم ( اتفاقا هم در میدان مین شدیدا مجروح شد و پشت خط به شهادت رسید)  سپس ما رفتیم همراه گردان و هر دو نفری به یک گروهان الحاق شدیم تا هم با فرمانده هم ارکان گروهان آشنا شویم  بعد از دو روز سرانجام راس ساعت 22 و ده دقیقه روز 20 فروردین ماه سال یکهزار و سیصد و شصت و دو عملیات با رمز مقدس یا الله یا الله یا الله شروع شد ابتدا یگان های توپخانه و زرهی با اجرای آتش تهیه گسترده و سنگینی روی مواضع دشمن که می گفتند این همه حجم  آتش تهیه در جنگ مسبوق به سابقه نبوده، طوری آتش تهیه سنگین بود که چنان  بوی دود و باروت توی منطقه عملیات پیچید که غیر قابل تحمل بود و دشمن هم که به احتمال زیاد هوشیار و آماده بود پاسخ ده برابری داد چون امکانات و تجهیزات آنها بیش از ده برابر نیروهای خودی بود. در منطقه عملیاتی هم علاوه بر موانع طبیعی مانند: تپه و ماهور، قلل و شیارهای عمیق، دشمن هم موانع زیادی از قبیل سیم های خاردار حلقوی، سنگرهای کمین، کانالهای با عرض بیش از سه متر و میدان مین با عمق بیش از 500  متر ایجاد کرده بود که عبور از این موانع سرعت عمل نیروهای خودی جهت پیشروی بسوی مواضع دشمن را خیلی کند می‌کرد. گردان های پیاده با ستون حرکت کردند و به ما دو نفر که تخریب چی بودیم گفتن جلو ستون حرکت کنید و پس از حدود یک ساعت پیاده روی به خط عزیمت پشت اولین میدان مین عمیق دشمن رسیده و منتظر ماندیم تا تخریب چی ها مین ها را خنثی و معبر را باز کنند که در آن تاریکی شب کار بسیار سختی بود چون بجز خطر انفجار مین شلیک انواع گلوله توپ، کاتیوشا، خمپاره، چهارلول و تیر بارهای دشمن اجازه نمی‌داد کار به سهولت پیش برود و هر کس وارد میدان می شد بعد از چند دقیقه مجروح یا شهید می شد عاقبت که عرصه بر نیروهای خودی خیلی تنگ شد خود فرمانده واحد تخریب و معاونت ها به میدان رفتن لحظه ای که دشمن گلوله منور می زد می دیدیم که  برادر بارباز بی پروا بصورت نیم خیز داشت مین ها را خنثی و قهرمانانه جلو می رفت که اگر اغراق نباشد شجاعت و شهامت وی را می توان تشبیه کرد به علمدار کربلا و بقیه هم با سر نیزه زمین را جستجو می کردن و دو نفر هم نوار سفید رنگی را به پای خود بسته‌ بودن و سینه خیز جلو می رفتن تا به انتهای میدان برسند ناگهان خمپاره ای جلو فرمانده به زمین اصابت کرد و ضمن ترکش های خمپاره چندین مین هم منفجر شد و پیکر فرمانده با غیرت غرق در خون شد اما دیگر همرزمان به هر طریقی بود معبر را باز کردند هنگام عبور از میدان مین، داخل کانالها و شیارها  خیلی از دوستان را مشاهده می کردیم که شدیدا مجروح شده بودند( مانند: برادر حسین اسلامی فارسانی که بعد در عملیات کربلای پنج به شهادت رسید) اما بدون هیچ آه و ناله ای یا در خواست کمکی بچه‌ها را تشویق و ترغیب می کردند و به آنها روحیه می دادند که با اقتدار به پیش روی ادامه بدهند، نیروهای گردان از میدان مین عبور کردند و به نقطه رهایی رسیدند . نیروهای هر دسته ای از سمتی به دشمن تا بن دندان مسلح شجاعانه یورش بردند و ضمن آزاد سازی خاک کشور  خیلی از مواضع  دشمن را هم تصرف کردن اما متأسفانه  نیروهای خودی به نقطه الحاق نرسیدند و نتوانستن به هم دست بدهند و دشمن هم نزدیکی صبح که هوا تازه‌ داشت به اصطلاح گرگ و میش می شد با تمام امکانات و تجهیزات دست به یک پاتک سنگین زد که نیروهای خودی نتوانستن مقاومت کنند و دستور عقب نشینی داده شد و در همان حین گردان مکانیزه خودی با دستور فرمانده لشکر احمد کاظمی هجوم برد سمت مواضع دشمن که این مانور فرصتی شد تا نیروهای پیاده علی الرغم میل باطنی شروع به عقب کشیدن خود از معرکه نبرد نابرابر کنند، زمانی که هوا کاملا روشن شده بود صحنه های را در میدان مین، کانال ها و شیارها مشاهده می کردیم که شباهت واقعی داشت به صحنه کربلا مانند بدن های بی سر، سرهای بدون پیکر، جنازه های بدون دست و پا، اجساد نیمه سوخته و مجروحین آش و لاش شده  با اوضاع بسیار وخیم که با آه و ناله ملتمسانه خواهش می کردند آنها را با خودمان به عقب ببریم تا دست دشمن نیفتن ولی متأسفانه از کسی کاری ساخته نبود بجز نیروهای امدادگر و تعاون که علاوه بر پاتک شدید دشمن از عقب سایر نیروهای آنها هم بخاطر عدم پاکسازی منطقه که در شیارها، کانالها و پشت سایر موانع طبیعی مخفی شده بودن تا فردای عملیات خود را اسیر نیروهای ایرانی کنند یک دفع جان دو باره گرفته و از چهار جهت اصلی و فرعی شروع نمودن  به سمت نیروهای که شیرازه آنها از هم پاشیده شده  بود و در حال عقب نشینی بودن شلیک کردن که تعدادی از رزمندگان را مجروع، اسیر یا به شهادت رساندند البته عملیات سه شب متوالی انجام شد و چندین بار منطقه عملیاتی بین نیروهای خودی و دشمن دست به دست شد و سر انجام رزمندگان اسلام توانستند اهداف بدست آمده را تثبیت کنند و حالت پدافندی مستحکم بگیرند هر چند به هدف نهایی عملیات که تسلط کامل بر شهر العماره عراق بود نرسیدند، بنده هم توانستم در آخرین عقب نشینی به هر طریقی بود خودم را به یک دستگاه نفر بر خودی برسانم و بوسیله آن به عقب برگردم اما چون نفربر از لشکر نجف اشرف نبودن من را به مقر خودشان برد وقتی پیاده شدم دیگه نه قدرت تکلم داشتم که صحبت کنم نه بر اثر آن همه انفجار قدرت شنوایی لاجرم دو روز ماندم در آن مقر تا توانستم خودم را دو بار پیدا کنم و بگویم جمعی چه لشکر و واحدی هستم و مرا با یک دستگاه تویوتا لندکروز برگردند به مقر خودمان وقتی رسیدم دیدم همه دوستان عزادار رفقای شهید شان هستند و داشتن نوحه، ای از سفر برگشته گان کو شهیدان ما را زم زمه می کردن و به سر و سینه می زدند و مشخصات من را هم ثبت کرده  بودن جزء مفقودین که با برگشتم به مقر فرم‌ها را اصلاح کردند چند روزی هم ماندیم در مقر که کارگزینی واحد برای تمام نیروهای عمل کننده به دلخواه افراد برگه مرخصی یا پایان مأموریت صادر کردند و با اتوبوس های که آماده کرده بودن برگشتم به شهرها و روستاهای خود اولین اعزام ما و شرکت در عملیات در این زمان به اتمام رسید. 


خاطرات دفاع مقدس قسمت پنجم #زاغه مهمات #

 زاغه در لغت به معنای سوراخ و شکاف بزرگ در دل کوه است که از آن به محل ذخیره، نگهداری و انبار مهمات جنگی اعم از انواع گلوله ها و مواد منفجره استفاده می کنند که در زمان قاجار به محل نگهداری اسلحه و مهمات قورخانه می گفتند اما با گذشت زمان و به مرور نام آن به زرادخانه تغییر کرد، یک روز بعد از اتمام کلاس آموزشی با برادر فرهاد سلیمانی شروع کردیم به صحبت و قدم زدن تا رسیدیم به زاغه مهمات واحد تخریب که مملو از انواع مین های ضد نفر، ضد زره، اقسام خرج، چاشنی و سایر مواد انفجاری و اشتعالی بود، ولی متأسفانه فاقد هر گونه حفاظت فیزیکی، رفتم داخل زاغه که بسیار وسیع و زیر کوه واقع شده بود که به نظرم یک غار طبیعی بود و یک نگاه سطحی انداختیم به وسایلی که داخل آن بود و چند تا مین والمرا و کپسولی برداشته و بر گشتیم درب زاغه نشستیم و کمی آنها را وارسی کردیم، دیدیم فقط ته مین های کپسولی بر خلاف مین های والمر چند عدد پیچ هست با یک تکه آهن از روی حس کنجکاوی شروع کردیم به باز کردن ته مین  کپسولی تا پوسته مین را باز کرده و ببینیم محتوا آن چیست؟ و مکانیزم آن چگونه است، چون مین قبلآ توسط نیروهای عراقی در میدان مین کار گذشته شده بود و توسط نیروهای خودی خنثی و آن را به این زاغه منتقل نموده بودند،  پیچ های ته آن زنگ زده بود به سختی سه عدد از آنها را توانستیم باز کنیم و هر چه سعی و تلاش کردم نتوانستیم پیچ آخر را باز نماییم سرانجام موقع اذان مغرب مین را انداختیم درب زاغه مهمات و برگشتیم . روز بعد یکی از مربیان رفت تا چند عدد مین بیاورد برای آموزش نیروها چشمش افتاد به آن مینی که درب زاغه بود و پیچ هایش باز شده بود مین را برداشته و با خودش آورد و رفت بطرف سنگر فرماندهی، ناگهان فرمانده واحد تخریب برادر سعید بارباز  آمدند و گفتن همه نیروها در محل میدان صبحگاهی تجمع کنند موقعی که همه نیروها جمع شدند شروع کرد به صحبت و مین را نشان داد و هرچه اصرار کرد که چه کسی این کار را کرده کسی حرفی نزد، همه گردان را تنبیه نظامی کرد باز کسی چیزی نگفت با عصبانیت گفت امشب خواب را از چشم شما می گیرم چند بار فرهاد خواست اعتراف کند که کار ما دو نفر بود ولی من نگذاشتم گفتم اگه حرفی بزنی دو نفرمان را اخراج می‌کند او هم سکوت کرد بلاخره خشم و عصبانیت فرمانده فرونشست و کسی هم گردن نگرفت تنبه نظامی تمام شد و بخودمان گفتیم الحمدلله این مشکل هم تمام  شد همه برگشتم توی سنگرها ولی این موضوع برای برادر بارباز تمام نشده بود فردای آن روز مجددا سر مراسم صبحگاهی شروع کرد پیرامون موضوع مین شب گذشته صحبت کردن، که ما تازه متوجه شدیم چه ریسک بزرگ و کار بسیار خطرناکی انجام داده‌ایم ایشان شروع کرد به توضیح دادن که برخی از مین های ضد نفرات مانند مین کپسولی دارای دو عدد چاشنی هستند که با فشار رویشان یا کشش سیم تله آنها چاشنی اولی که عمل می‌کند مین را حدود 50 سانتیمتر به بالا پرتاپ می‌کند و سپس چاشنی دومی عمل می‌کند و مین منفجر می شود و ساچمه ها یا ترکش های آن تا چندین متر در شعاع 360 درجه ای پخش می شود،  پس چون مین خنثی شده بود چاشنی آن را در آورده بودند ما خیال کرده بودیم که دیگر هیچ خطری ما را تهدید نمی کند ولی مخلص کلام اینکه اگر آن پیچ زنگ زده باز شده بود کار چاشنی دوم را می کرد و مین منفجر می شد و کل زاغه مهمات را که حاوی چندین تن، تی ان تی بود منفجر می‌کرد که علاوه بر خودمان مطمئنا چند نفر دیگر کشته و مجروح می‌شدند و یک فاجعه بزرگ انسانی بوجود می آورد.