بختیاری : # شهر گهرو# تاریخ، فرهنگ و تمدن

خاطرات دفاع مقدس قسمت چهارم : #بمب آتش زا#

در حین آموزش تخصصی تخریب در مقر واحد تخریب لشکر نجف اشرف که حوالی شهر بستان بود، حدودا مهارت‌های لازم جهت مین گذاری و خنثی سازی مین را کسب نموده بودیم در اوقات فراغت یک روز کما فی السابق با دوستان مشغول بازی فوتبال بودیم که ناگهان صدای غرش چند فروند هواپیمای بمب افکن عراقی که ضمن شکستن دیوار صوتی در سطح پایین در پرواز بودن با صدای مهیب و گوش خراششان سکوت حاکم بر منطقه را شکست و توپ ها و چهارلول های ضد هوایی نیروهای خودی شروع به شلیک کردند ولی هیچ گلوله ای به آنها اصابت نکرد و آنها هم بمب‌ های خود را در فاصله یک کیلومتری مقر تخلیه کردن و سالم متواری شدند (که این قضیه شاید بی ارتباط با سخنان آیت الله هاشمی در خطبه‌های نماز جمعه تهران نبود که می‌گفت ما تا قلب مرکز فرماندهی نیروی هوایی عراق نفوذ کرده ایم و خلبانان شیعه عراقی بمب ها را در بیابان های ما تخلیه می کنند و به پایگاه های خودشان بر می گردند که همین صحبت در تریبون نماز جمعه و افشای اطلاعات فوق سری نظامی باعث شد صدام ملعون  تعداد زیادی از خلبانان مظلوم شیعه عراقی را بازداشت و مبحوس و تعدادی را هم ناجوانمردانه به جوخه اعدام سپرده و تیر باران‌ کند) که ناگهان تمام منطقه پر از دود و زبانه های آتش شد که تا آن زمان حتی در هیچ فیلم جنگی هم چنین بمباران را ندیده بودیم وقتی که گرد و غبار و دود و آتش کمی فروکش کرد از مسئولان مقر سوال کردیم که این چه نوع بمبی بود که یک لحظه تمام منطقه را به آتش کشید گفتن این ها بمب آتش زا هستن که حاوی یک عامل آتش افروز مانند: ناپالم، تری فلورید،  فسفر سفید و ترمیت اشتعالی می باشند و هدف آنها سوزاندن موضع مورد تهاجم است که پس از بمباران آتشی سوزی وسیعی بدنبال دارد که جزء سلاح‌های ممنونه می باشند اگر یک قطره مذاب آن روی بدن فردی بریزید تا روی استخوان می سوزاند، که از آن روز به بعد یکی از تفریحات و سرگرمی های ما جمع آوری تکه های مواد آتش زای این بمباران شده بود، ما می رفتیم تکه‌ های جامد شده آنها را جمع آوری نموده و می آوردیم با آنها آتش روشن می کردیم چون وقتی تکه های جامد را می شکستیم خود بخود روشن شده و آتش می گرفتن و وسیله بسیار جذابی برای آتش بازی بودند. 


خاطرات دفاع مقدس قسمت سوم : #شهرداری#

در جبهه های نبرد حق علیه باطل بعد از سازماندهی نیروهای واحدها و گردان های رزمی پیاده اغلب‌ در عقبه تیپ ها و لشکر ها هر ده الی پانزده نفری در یک چادر و بعدا که امکانات لجستیکی بیشتر شد در یک سوله و در مقرهای نزدیک به خط مقدم در یک سنگر اجتماعی با هم زندگی می کردن و جهت حفظ بهداشت و نظافت چادر یا سنگر،گرفتن غذا، پهن و جمع نمودن سفره، شستن ظروف، دم کردن چای و...مرسوم بود هر روز به نوبت یک یا دو نفر را که بستگی به تعداد افراد ساکن در چادر یا سنگر داشت بعنوان شهردار انتخاب می کردند که بنده و فرهاد سلیمانی معمولا با هم در یک روز شهردار بودیم که بایستی با همکاری و مشارکت هم  کار ها را انجام بدهیم ولی ما دو نفر به‌ اصطلاح مانند دو تا بچه پشت سر هم در یک خانواده دائم در حال بگو مگو و دعوای بچگانه بودیم و بعد از گذشت چند دقیقه دوباره با هم رفیق و برادر می شدیم ( اما هر دو نفرمان احترام برادر شیر علی متقی که از ما بزرگتر و پخته تر بود را داشتیم) متاسفانه هر روزی که شهرداری نوبت‌ ما می شد دعوای تصنعی و صوری راه انداخته و از انجام وظایف خود شانه خالی می کردیم ولی یک برادر واقعا مخلص و متقی بنام حسین اسلامی فارسانی ( که‌ در عملیات والفجر یک مجروح شد و در عملیات کربلای پنج به درجه‌ رفیع شهادت رسید) دست ما دو نفر را خوانده بود و می دانست درد ما چیست خودش متواضعانه می آمد و می گفت کمتر با هم کل کل کنید و ظروف غذا را از دست ما می گرفت و می برد می‌شست زمانی که ظروف شسته می شد دعوای ما هم خاتمه پیدا می کرد البته شهرداری یک مزیت ویژه ای داشت و از رفتن به دو صبحگاهی و نرمش و شرکت در مراسم صبحگاهی معاف بود ما هم بخاطر اینکه کمتر در دو صبحگاهی که مسافتی بیش از پنج کیلومتر داشت شرکت کنیم اغلب داخل سنگر پنهان می شدیم که هر روز بعد از اینکه نیروها می رفتند برای مراسم یک نفر مامور بود و می آمد و اسامی آنها را در سنگرها حضور داشتن را یادداشت می کرد که بعدا آنها را تنبیه نظامی کنند ( البته ما هیچ وقت ندیدیم کسی را بخاطر عدم شرکت در مراسم صبحگاهی تنبیه نظامی کنند) وقتی وارد سنگر ما می شد و ما را می دید با لهجه غلیظ اصفهانی می گفت عجیب این چه سنگری هست پس شما دو نفر هر روز شهردار هستید ولی فهمیده بود که کلک میزنیم اما محترمانه اغماض می کرد.


خاطرات دفاع مقدس قسمت دوم # میدان مین #

پس از آموزش خنثی سازی و کارگذاری انواع مین های ضد نفر و ضد تانک بنده با برادر فرهاد سلیمانی خیلی مشتاق بودیم از نزدیک خط مقدم را ببینیم به بهانه رفتن به شهر بستان مرخصی روزانه گرفتم و عقب یک دستگاه تویوتا لندکروز سوار شدیم و رفتیم سر جاده اصلی و از آنجا هم ماشین به ماشین رفتیم تا رسیدیم به اولین خاکریز  تا جایی که می شد نیروهای عراقی را با چشم غیر مسلح واضح مشاهده کرد خیلی خوشحال و مسرور بودیم که از نزدیک خط مقدم جبهه را دیده ایم برای رجعت به مقر خودمان هر چه منتظر ماندیم وسیله ای پیدا نشد الزاما پیاده دو نفری راه افتادیم به این امید که ماشینی برسد و ما را سوار کند همین طور که داشتم پیاده می‌آمدیم چشممان ناخود آگاه افتاد به یک میدان مین بسیار وسیع پشت سر نیروهای خودی که بعد از عملیات و پیشروی نیروهای خودی از دشمن بجا مانده‌ بود که هنوز فرصت پیدا نکرده بودند آنرا خنثی و پاکسازی کنند از روی کنجکاوی به طرف میدان مین رفتم ابتدا شروع کردیم به انفجار چند مین منور و یک آتش بازی رویای به راه انداختیم و سپس شروع کردیم به حنثی سازی چندین مین منور و بعد هم خنثی کردن انواع مین های ضد تانک و ضد نفر حدودا چند ساعتی تا نزدیکی غروب آفتاب در میدان مین سرگرم بودیم و شب برگشتیم به مقر دو، سه روزی گذشت که فرمانده تخریب لشکر برادر بارباز همه بچه‌ها را جمع کردند و فرمودند آموزش شما تمام شده و باید چند روزی بروید کارورزی در میدان مین حقیقی تا خوب ورزیده و آبدیده شوید و در صحبت هایش مرتب تاکید می کرد که در میدان مین اولین اشتباه آخرین اشتباه است، هر کس وصیت نامه ننوشته امشب فرصت  دارد بنویسد و فردا صبح  همگی غسل شهادت بکنند من و فرهاد واقعا دچار ترس و دلهره و اضطراب شدید شده بودیم ولی غرورمان هم اجازه نمی‌داد آنرا ابراز کنیم خلاصه هیچ  گزینه ای بجز همراهی با بچه‌ها در پیش روی خود ‌نداشتیم، چند تا خودرو تویوتا که با گل کامل استتار شده بودند آمدند و هر ده الی دوازده نفری عقب آنها سوار شدیم و خودروها حرکت کردند به سمت میدان مین در طول مسیر متوجه شدیم که به همان میدان مینی می خواهند بروند که چند روز قبل من و فرهاد سلیمانی رفته بودیم دیگه ترس و نگرانی ما فروکش کرد و روحیه ما تماما تغییر کرد، و ترس و یاس  که  تمام وجودمان را فرا گرفته بود مبدل به قدرت و امید شد، نزدیک میدان که رسیدم همگی پشت خاکریز منتظر نشستیم تا به نوبت به میدان برویم چون می گفتن دشمن مسلط به میدان هست و اینجا در تیرس آنهاست سپس هر کدام از مربیها با احتیاط  یک نفر را با خود می برند و چند تا مین خنثی می کرند و بر می‌گشتن پشت خاکریز  ناگهان برادر بارباز آمدند و دید که میدان قبلا دست خورده و با عصبانیت گفت باید با حفاظت و اطلاعات لشکر  مکاتبه کنیم و مطلع شان کنیم که افرادی آمده اند توی میدان مین و میدان را دست‌کاری کرده اند ما هم اصلا به روی خود نیاوردیم  و حرفی نزدیم، دشمن هم بر خلاف روزی که ما به میدان مین رفته بودیم شروع کرد به خمپاره باران میدان که چند نفر مجروح و یک نفر هم شهید شدند هنگام برگشت که عصبانیت برادر بارباز فروکش کرده بود من کم کم شروع کردم به صحبت و حقیقت قضیه را توضیح دادم که ابتدا ناراحت شد و ما دو نفر را دعوا کرد ولی ضمن نصیحت فرمودند که در جبهه اطاعت‌ از فرماندهی در هر زمان و مکانی واجب شرعی است و شما هم قول مردانه بدهید از این به بعد بدون اطلاع و هماهنگی فرماندهی جای نروید و از این کارهای بسیار پر ریسک  انجام ندهید. 


خاطرات دفاع مقدس قسمت اول: # اولین اعزام #

اینجانب اسکندر شهبازی گهرویی با توجه به عشق و علاقه ای که به نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران و دفاع از تمامیت ارضی و ارزش‌های اسلامی داشتم بعد از شروع حمله همه جانبه رژیم منحوس بعث عراق به فرماندهی صدام حسین و با مشارکت و پشتیبانی همه جانبه استکبار جهانی و کشورهای مرتجع منطقه به خاک کشور عزیزتر از جانمان همیشه یکی از دغدغه‌های اصلیم حضور در جبهه های نبرد حق علیه باطل و دفاع جانانه از انقلاب اسلامی و خاک مقدس میهن بود که با توجه به سن کم چندین بار می خواستم به جبهه اعزام شوم اما گاها با مخالفت والدین، برخی اشخاص و بعضی مسئولان مواجهه می‌شدیم که از هفت خان رستم سخت تر بود (زیرا برای اعزام به جبهه باید اول تکمیل پرونده می کردیم که‌ حتما باید دو نفر پاسدار رسمی فرم معرفی نامه را تکمیل کنند که علی الرغم اینکه چند نفر پاسدار گهرویی در سپاه شهرکرد بود اما هر وقت به آنها می گفتیم از تکمیل فرم‌های معرفی  نامه به بهانه های واهی و بی اساس طفره می رفتند، یک روز به سپاه شهرکرد رفتم یک نفر را که قبلا به پایگاه بسیج گهرو می آمد دیدم و از وی خواستم فرم معرفی نامه من را تکمیل کند ولی ایشان گفت من شما را نمی شناسم خودم را معرفی کردم و گفتم من برادر ابراهیم شهبازی مسئول پایگاه بسیج گهرو هستم. این برادر پاسدار فردی بود بنام حاج احمد بخشیان دستنایی، چون شناخت یکی از فرم‌ها را خودش پر کرد و دیگری را داد به شخصی بنام سید مرتضی هاشمی طاقانکی(سردار شهید) بعد از تکمیل فرم ها نوبت به مصاحبه رسید که سؤال های مصاحبه هم بی شباهت به سوالات مصاحبه فیلم سینمایی اخراجی ها به کارگردانی مسعود ده نمکی نبود )نهایتا تایید صلاحیت شدم.  در پاییز سال 1361 که دانش آموز سال اول دبیرستان بودم همراه برادر عبدالرسول بهرامی فرزند مرتضی جهت گذراندن دوره آموزش نظامی به پادگان زرین شهر اصفهان اعزام شدیم که بعد از طی بیست روز آموزش بلند گوی پادگان اسم بنده را پیج کرد که ملاقات دارم ابتدا از اینکه کسی به دیدنم آمده خیلی خوشحال شدم وقتی به درب دژبانی پادگان نزدیک شدم دیدم که مرحوم پدرم هست که خود را مخفی کردم و از دور رصدش میکردم و رفتارش را زیر نظر  داشتم تا مطمئن شوم که بر می‌گردد اما همچنان پدرم ایستاده بود درب دژبانی پادگان و اصرار می کرد که بیاید داخل پادگان و حداقل من را ببیند سر انجام موفق شد و آمد داخل پادگان من هم بناچار آمدم جلوش و بعد از سلام و احوالپرسی گفتم ده روز دیگه آموزش نظامی تمام می‌شود و جبهه نمی روم و خودم بر می گردم منزل ولی هر چه تلاش کردم رضایتش را جلب کنم که بمانم متقاعد نشد و گفت مادرت خیلی نگران توست و مریض شده و الان  هم در بیمارستان شهرکرد بستری است ناچارا رفتم کارگزینی و سه روز مرخصی گرفتم و به اتفاق پدرم آمدیم سر جاده اصفهان به سمت شهرکرد بعد از حدود یک ساعتی یک دستگاه بنز خاور باری نگه داشت که دیدیم راننده اش فردی بود بنام  مشهدی علیرضا عسگری سوار شدیم و آمدیم به سمت گهرو که آقای عسگری وقتی از موضوع مطلع شدند شروع کرد به پند، اندرز و نصیحت بنده که از رفتن به جبهه منصرف شوم ولی من عزم خود را جزم کرده بودم و مصمم بودم به هر طریقی که  شده حتما باید به جبهه اعزام شوم چند روزی صبر کردم تا به اصطلاح آبها از آسیاب برید و یک روز به اتفاق برادران شیر علی متقی و فرهاد سلیمانی رفتیم شهرکرد و به هر نحوی بود هفت خان رستم را طی کردیم و به جبهه اعزام شدیم که‌ بعد از ثبت‌نام و گرفتن لباس بسیجی لباسها را پوشیدیم و پوتین ها را پا کردیم و با بدرقه گرم مردم سوار اتوبوس شدیم و از جاده خرم آباد رفتیم به مقر لشکر نجف اشرف که دانشگاه جندی شاپور اهواز وافع بود، بعد دو روز که خستگی راه از تنمان بیرون رفت برادران آمدن همه افرادی که تازه اعزام شده بودن را به خط کردن برای تقسیم و سازماندهی بین گردان های رزمی پیاده و واحد های لشکر و یکی از برادران پاسدار بعد از خوش آمدگویی گفت افرادی که کم سن و سال هستند یا آموزش نظامی ندیده اند از صف بیایند بیرون در قسمت دیگری به خط بشوند ما گمان کردیم این افراد را می خواهند به واحدهای خدماتی بفرستند وقتی دلیلش را جویا شدیم گفتند این افراد باید با همین اتوبوس های که آمده اند به شهرهای شان بر گردن در همان حین یکی دیگر از برادران پاسدار آمد و گفت‌ ما در واحد تخریب لشکر احتیاج مبرم به نیرو داریم و شروع کرد به صحبت که واحد تخریب بسیار مهم، حساس و حیاتی است اما ریسک بالای دارد و  مخاطرات آن را گوشزد کرد ولی هرکس تمایل دارد و خودش داوطلب هست می‌تواند بیاد واحد تخریب ما هم بخاطر اینکه بر نگردیم به منزل سه نفری به اتفاق چند نفر دیگه از دوستان که از بخش کیار اعزام شده بودند مانند دکتر منصور شریفی تشنیزی و شهید خسرو عسگری دستنایی داوطلب شدیم و رفتیم واحد تخریب لشکر نجف اشرف ما را سوار مینی بوس کردن و شبانه بردند به مقر واحد تخریب لشکر  در نزدیکی بستان و آنجا مستقر شدیم که فرمانده آن فردی بسیار والا، مومن و با اخلاق و محبوبی بود بنام سعید بارباز که خودش می گفت رئیس آموزش و پرورش منطقه لردگان بوده (که در عملیات والفجر یک به شهادت رسید) از فردای همان روز کلاس های آموزش تخصصی فشرده تخریب شروع شد و هر روز به صورت دو شیفت از صبح تا ظهر و از عصر تا اذان مغرب ادامه داشت هم بصورت تئوری هم عملی،  آموزش شامل آشنایی با خنثی سازی و کار گذاشتن انواع مین های ضد زره و  ضد نفر و اقسام مواد منفجره بود که حدودا کمتر از یک ماه آموزش کامل تخریب را با موفقیت گذراندیم.


بیوگرافی اسکندر شهبازی گهرویی

اینجانب اسکندر شهبازی گهرویی فرزند علی در فروردین ماه سال 1347 در خانواده ای مذهبی و متدین متولد شدم پدرم کشاورز و مادرم خانه دار بود پس از طی دوران طفولیت تحصیلات ابتدایی را در دبستان منوچهری و راهنمایی را در مدرسه آزادی زادگاهم شهر گهرو به اتمام رساندم و جهت ادامه تحصیل ابتدا در آزمون پذیرش هنرستان کشاورزی چالشتر شرکت نموده قبول شدم و همراه چهار نفر از دانش آموزان گهرویی بنامهای: زنده یاد سعادت ا...(تخوار) شهبازی، حسین شهبازی، علی اکبر(جهان بخش ) شهبازی، سید خلیل حسینی نسب در این هنرستان ثبت‌نام کردیم و حدود دو ماه در هنرستان مشغول به تحصیل شدیم اما علاقه زیادی به رشته کشاورزی نداشتم و می خواستم در رشته تجربی تحصیل نمایم و از هنرستان انصراف دادم اما شهرکرد به هر دبیرستانی مراجعه نمودم متاسفانه بخاطر اینکه دو ماه از سال تحصیلی گذشته بود ما را ثبت نام نکردند و مجبور شدم در دبیرستان شهید منتظری شلمزار ثبت نام کنم و در سال 1365 موفق به گرفتن مدرک دیپلم گردیدم و در همان سال در کنکور سراسری شرکت و در مرکز تربیت معلم شهید پاک نژاد یزد پذیرفته شدم و در سال 1367 از این مرکز فارغ‌التحصیل گردیدم و جهت تدریس به زادگاهم منطقه کیار برگشتم و در آموزشگاه شهید مدنی روستای تشنیز شروع به تدریس نمودم و همزمان تحصیل از سال 1361 لغایت پایان دفاع مقدس سالی یک الی دو مرتبه بصورت داوطلبانه (بسیجی) به جبهه های نبرد حق علیه باطل اعزام می شدم و در اکثر عملیات های آفندی از قبیل: والفجر یک، والفجر چهار، بدر، والفجر هشت، کربلای چهار و پنج مشارکت فعال و چشمگیری داشتم همچنین در بسیاری از خطوط پدافندی مانند: پاسگاه زید، کوشک، جزیره مجنون، شلمچه و جزایر ام الرصاص، بوبارین و فاو عراق حضور جدی داشتم و بعد از اتمام جنگ تحمیلی مجددا در سال 1368 در کنکور سراسری شرکت و با رتبه سه رقمی در رشته علوم اجتماعی دانشگاه تهران پذیرفته شدم (ولی موقعی که رفتم اداره حکم مأموریت تحصیلی‌ را بگیرم گفتن مامور به تحصیل  کردن افراد چند شرط اساسی دارد اولآ پس از ثبت‌نام در دانشگاه باید یک سال مرخصی تحصیلی بگیرید و دوما باید حکم استخدام رسمی داشته باشی که یکی از دوستان و همکلاسی دوره تربیت معلم بنام سید صولت مرتضوی باباحیدری را در شهرکرد دیدم و جریان قبولی در دانشگاه و عدم موافقت اداره آموزش و پرورش  را برای او تعریف کردم ایشان گفت یک بخشنامه از وزارتخانه آموزش و پرورش  جدیدا آمده و رزمندگان می توانند همان سال قبولی مامور به تحصیل شوند و جهت تقلیل زمان از آزمایشی به رسمی هم یک تقاضای کتبی باید به هسته گزینش استان بدهید تا حکم رسمی برایت صادر کنند فردای آن روز رفتم اداره کل آموزش و پرورش استان و  فتوکپی بخشنامه را گرفتم و موضوع را جدی پیگیری کردم و تقاضای تقلیل هم تقدیم هسته گزینش استان کردم یکی از کارشناس های گزینش گفت چند روز دیگه بیایید جوابش را بگیرید ولی وقتی که به هسته گزینش استان مراجعه کردم گفتن حقیقت صلاحیت شما در تحقیقات محلی رد شده دلیلش را پرسیدم گفتن محرمانه هست من هم با عصبانیت گفتم محرمانه یا غیر محرمانه میدانم چه افرادی منبع شما هستن اسامی دو نفر  را که بیان کردم و گفتم این دو نفر از روی خصومت و حسادت مطالب کذبی را به شما گفته اند من به اندازه سابقه آنها فقط حضور داوطلبانه در جبهه دارم که ناگهان از جایش بلند شد و گفت مگر رزمنده هستی گفتم بله که ضمن پوزش و معذرت خواهی از بنده نامه اولیه را پاره کرد و همان لحظه دستور داد نامه تاییدی را تایپ کنند آنرا امضا کرد و دستم داد و گفت همین امروز ببرید کارگزینی اداره تا حکم رسمی شما را صادر کنند) و جهت‌ ادامه تحصیل رهسپار دانشگاه تهران  شدم و ضمن تحصیل همزمان در دبیرستان های تهران مشغول به تدریس بودم و در سال 1371 موفق به دریافت مدرک کارشناسی  علوم اجتماعی از دانشگاه تهران شدم و به منطقه کیار برگشتم و بعنوان مدیر دبیرستان فارابی خراجی   مشغول به خدمت شدم و در سال 1372 در کنکور کارشناسی ارشد دانشگاه آزاد اسلامی شرکت و در رشته جمعیت شناسی دانشگاه آزاد واحد دهاقان قبول گردیدم و در سال 1375 موفق به گرفتن مدرک کارشناسی ارشد از این واحد شدم ولی بخاطر علاقه مفرط به رشته جامعه شناسی دو باره در سال 1387 در کنکور سراسری کارشناسی ارشد شرکت و با رتبه تک رقمی در دانشگاه دولتی  اصفهان قبول گردیدم و در سال 1389 موفق به دفاع از پایان نامه خود با موضوع حقوق شهروندی شدم و مدرک کارشناسی ارشد را از دانشگاه دولتی اصفهان اخذ نمودم و همزمان در اداره آموزش و پرورش شهرستان کیار و دبیرستان ها و هنرستان های این منطقه در خدمت فرهنگیان و دانش آموزان بودم و در سال 1393 بنا به دلایلی در سن 48 سالگی در کسوت مقدس معلمی بازنشسته شدم.

مناصب و مسؤلیت ها آموزشی:

دبیر دبیرستان های شهرستان کیار 

کارشناس ایثارگران اداره آموزش و پرورش شهرستان کیار 

کارشناس انجمن اولیا و مربیان آموزش و پرورش شهرستان کیار 

کارشناس روابط عمومی آموزش و پرورش شهرستان کیار 

مسؤل نهضت سواد آموزی شهرستان کیار 

مدیر دبیرستان فارابی خراجی 

مدیر دبیرستان شهید بهشتی شهرگهرو 

مدیر هنرستان خیام شهرگهرو 

مناصب نظامی:

فرمانده بسیج گهرو 

فرمانده گروهان سید الشهدای شهرگهرو 

معاونت گردان 108 شهرستان کیار 

فرمانده گردان عاشورای شهر گهرو 

فرمانده حوزه مقاومت بسیج دانش آموزی شهرستان کیار 

فرمانده مرکز بسیج فرهنگیان شهرستان کیار 

منصب قضایی :

رئیس شورای حل اختلاف شهر گهرو و روستاهای همجوار

مسولیت های سیاسی:

رئیس ستاد انتخاباتی دکتر محمد باقر قالیباف در استان چهارمحال و بختیاری 

دو دوره کاندیدای انتخابات مجلس شورای اسلامی در حوزه انتخابیه اردل فارسان کیار و کوهرنگ در سال‌های 86 هشتمین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی و 98 یازدهمین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی