خاطرات دفاع مقدس قسمت ششم #شب عملیات#
پس از پایان مراسم ایام عید نوروز سال 1362 و گذراندن سیزده بدر کم کم زمزمه آغاز عملیات در مقر به گوش می رسید و گردان های رزمی پیاده هم داشتن آماده حمله می شدند که در این سال استان چهارمحال و بختیاری تنها یک گردان مستقل نیروی رزمی پیاده داشت بنام گردان ذوالفقار که فرمانده آن معلم خود ساخته ای، بسیار هوشمند، شجاع، ساده زیست و متواضع بنام برادر سهراب نوروزی چلیچه ای بود. که سابقه جانشینی فرمانده تیپ علی ابن ابوطالب(ع) را در کارنامه خود داشت ( سردار سهراب نوروزی بعدا در عملیات خیبر به فیض شهادت رسید) و جانشین گردان هم سید تقی احمدی شیخ شبانی بود، گردان ذوالفقار دارای سه گروهان با نامهای القاعده به فرماندهی برادر سهراب ایزدی قهفرخی، الفجر بفرماندهی حاج عباس کیانی هرچگانی و الفتح به فرماندهی برادر ایرج آقابزرگی نافچی، مابقی نیروهای استان مازاد بر گردان ذوالفقار هم معمولا در سایر گردان ها و واحد های لشکر نجف اشرف سازماندهی شده بودند که در آن زمان ما هر چه پرسه جوی کردیم بجز ما سه نفر هیچ کدام از بچههای گهرو در لشکر نجف اشرف نبودن بلاخره بعد از سیزده تحرکات نظامی و حجم بالای نقل و انتقال نیرو ها شدت گرفت و در شانزدهم فروردین به اوج خود رسید و در همین ایام نیروهای تدارکات واحد تخریب درب سنگرها می آمدند و به هر سنگر دو الی سه کیسه حاوی پودر حنا می دادند چون یکی از مناسک قبل از عملیات این بود که رزمندگان مخصوصا نوجوانان و جوانان به دست و پای خود و افراد مسن هم به محاسن خود حنا می بستند، که بعد از مراسم حنابندان مطمئن شدیم عملیات حتمی است. روز بعد با دستور فرمانده واحد تخریب همه نیروها جمع شدند و در باره اهداف، موقعیت جغرافیای منطقه و نحوه اجرای عملیات را از روی کالک تشریح و نیروها را کاملا توجیه کرد سپس سوار بر خودروهای نظامی موسوم به ایفا شدیم و رفتیم به سمت منطقه عین خوش پشت خط دوم مستقر گردیدیم یکی دو روز آنجا ماندیم که مجددا ما را سازماندهی کردند در سه گروه: 1- نیروهای زبده، توانمند و مجرب که سابقه شرکت در عملیات های قبلی را داشتن که گروه اصلی بودند و وظیفه آنها خنثی سازی میدان مین و باز کردن معبر بود 2- گروه در احتیاط که اگر گروه اول به هر دلیل نیاز به نیرو پیدا کرد آنها وارد عمل شوند 3- گروهی که مامور به گردان های پیاده شدند و ما چون کم سن و سال بودیم و فاقد تجربه کافی جزو گروه سوم بودیم که به گردان ها مامور شدیم برادر بارباز تک تک نیروهای واحد تخریب را در بغل می گرفت و می بویید و می بوسید و طلب حلالیت می کرد و می فرمود اگر طی این مدت تقصیر یا قصوری در هر زمینه ای داشته ام ببخشید و حلال کنید و مکرر می گفت من در این عملیات شهید می شوم ( اتفاقا هم در میدان مین شدیدا مجروح شد و پشت خط به شهادت رسید) سپس ما رفتیم همراه گردان و هر دو نفری به یک گروهان الحاق شدیم تا هم با فرمانده هم ارکان گروهان آشنا شویم بعد از دو روز سرانجام راس ساعت 22 و ده دقیقه روز 20 فروردین ماه سال یکهزار و سیصد و شصت و دو عملیات با رمز مقدس یا الله یا الله یا الله شروع شد ابتدا یگان های توپخانه و زرهی با اجرای آتش تهیه گسترده و سنگینی روی مواضع دشمن که می گفتند این همه حجم آتش تهیه در جنگ مسبوق به سابقه نبوده، طوری آتش تهیه سنگین بود که چنان بوی دود و باروت توی منطقه عملیات پیچید که غیر قابل تحمل بود و دشمن هم که به احتمال زیاد هوشیار و آماده بود پاسخ ده برابری داد چون امکانات و تجهیزات آنها بیش از ده برابر نیروهای خودی بود. در منطقه عملیاتی هم علاوه بر موانع طبیعی مانند: تپه و ماهور، قلل و شیارهای عمیق، دشمن هم موانع زیادی از قبیل سیم های خاردار حلقوی، سنگرهای کمین، کانالهای با عرض بیش از سه متر و میدان مین با عمق بیش از 500 متر ایجاد کرده بود که عبور از این موانع سرعت عمل نیروهای خودی جهت پیشروی بسوی مواضع دشمن را خیلی کند میکرد. گردان های پیاده با ستون حرکت کردند و به ما دو نفر که تخریب چی بودیم گفتن جلو ستون حرکت کنید و پس از حدود یک ساعت پیاده روی به خط عزیمت پشت اولین میدان مین عمیق دشمن رسیده و منتظر ماندیم تا تخریب چی ها مین ها را خنثی و معبر را باز کنند که در آن تاریکی شب کار بسیار سختی بود چون بجز خطر انفجار مین شلیک انواع گلوله توپ، کاتیوشا، خمپاره، چهارلول و تیر بارهای دشمن اجازه نمیداد کار به سهولت پیش برود و هر کس وارد میدان می شد بعد از چند دقیقه مجروح یا شهید می شد عاقبت که عرصه بر نیروهای خودی خیلی تنگ شد خود فرمانده واحد تخریب و معاونت ها به میدان رفتن لحظه ای که دشمن گلوله منور می زد می دیدیم که برادر بارباز بی پروا بصورت نیم خیز داشت مین ها را خنثی و قهرمانانه جلو می رفت که اگر اغراق نباشد شجاعت و شهامت وی را می توان تشبیه کرد به علمدار کربلا و بقیه هم با سر نیزه زمین را جستجو می کردن و دو نفر هم نوار سفید رنگی را به پای خود بسته بودن و سینه خیز جلو می رفتن تا به انتهای میدان برسند ناگهان خمپاره ای جلو فرمانده به زمین اصابت کرد و ضمن ترکش های خمپاره چندین مین هم منفجر شد و پیکر فرمانده با غیرت غرق در خون شد اما دیگر همرزمان به هر طریقی بود معبر را باز کردند هنگام عبور از میدان مین، داخل کانالها و شیارها خیلی از دوستان را مشاهده می کردیم که شدیدا مجروح شده بودند( مانند: برادر حسین اسلامی فارسانی که بعد در عملیات کربلای پنج به شهادت رسید) اما بدون هیچ آه و ناله ای یا در خواست کمکی بچهها را تشویق و ترغیب می کردند و به آنها روحیه می دادند که با اقتدار به پیش روی ادامه بدهند، نیروهای گردان از میدان مین عبور کردند و به نقطه رهایی رسیدند . نیروهای هر دسته ای از سمتی به دشمن تا بن دندان مسلح شجاعانه یورش بردند و ضمن آزاد سازی خاک کشور خیلی از مواضع دشمن را هم تصرف کردن اما متأسفانه نیروهای خودی به نقطه الحاق نرسیدند و نتوانستن به هم دست بدهند و دشمن هم نزدیکی صبح که هوا تازه داشت به اصطلاح گرگ و میش می شد با تمام امکانات و تجهیزات دست به یک پاتک سنگین زد که نیروهای خودی نتوانستن مقاومت کنند و دستور عقب نشینی داده شد و در همان حین گردان مکانیزه خودی با دستور فرمانده لشکر احمد کاظمی هجوم برد سمت مواضع دشمن که این مانور فرصتی شد تا نیروهای پیاده علی الرغم میل باطنی شروع به عقب کشیدن خود از معرکه نبرد نابرابر کنند، زمانی که هوا کاملا روشن شده بود صحنه های را در میدان مین، کانال ها و شیارها مشاهده می کردیم که شباهت واقعی داشت به صحنه کربلا مانند بدن های بی سر، سرهای بدون پیکر، جنازه های بدون دست و پا، اجساد نیمه سوخته و مجروحین آش و لاش شده با اوضاع بسیار وخیم که با آه و ناله ملتمسانه خواهش می کردند آنها را با خودمان به عقب ببریم تا دست دشمن نیفتن ولی متأسفانه از کسی کاری ساخته نبود بجز نیروهای امدادگر و تعاون که علاوه بر پاتک شدید دشمن از عقب سایر نیروهای آنها هم بخاطر عدم پاکسازی منطقه که در شیارها، کانالها و پشت سایر موانع طبیعی مخفی شده بودن تا فردای عملیات خود را اسیر نیروهای ایرانی کنند یک دفع جان دو باره گرفته و از چهار جهت اصلی و فرعی شروع نمودن به سمت نیروهای که شیرازه آنها از هم پاشیده شده بود و در حال عقب نشینی بودن شلیک کردن که تعدادی از رزمندگان را مجروع، اسیر یا به شهادت رساندند البته عملیات سه شب متوالی انجام شد و چندین بار منطقه عملیاتی بین نیروهای خودی و دشمن دست به دست شد و سر انجام رزمندگان اسلام توانستند اهداف بدست آمده را تثبیت کنند و حالت پدافندی مستحکم بگیرند هر چند به هدف نهایی عملیات که تسلط کامل بر شهر العماره عراق بود نرسیدند، بنده هم توانستم در آخرین عقب نشینی به هر طریقی بود خودم را به یک دستگاه نفر بر خودی برسانم و بوسیله آن به عقب برگردم اما چون نفربر از لشکر نجف اشرف نبودن من را به مقر خودشان برد وقتی پیاده شدم دیگه نه قدرت تکلم داشتم که صحبت کنم نه بر اثر آن همه انفجار قدرت شنوایی لاجرم دو روز ماندم در آن مقر تا توانستم خودم را دو بار پیدا کنم و بگویم جمعی چه لشکر و واحدی هستم و مرا با یک دستگاه تویوتا لندکروز برگردند به مقر خودمان وقتی رسیدم دیدم همه دوستان عزادار رفقای شهید شان هستند و داشتن نوحه، ای از سفر برگشته گان کو شهیدان ما را زم زمه می کردن و به سر و سینه می زدند و مشخصات من را هم ثبت کرده بودن جزء مفقودین که با برگشتم به مقر فرمها را اصلاح کردند چند روزی هم ماندیم در مقر که کارگزینی واحد برای تمام نیروهای عمل کننده به دلخواه افراد برگه مرخصی یا پایان مأموریت صادر کردند و با اتوبوس های که آماده کرده بودن برگشتم به شهرها و روستاهای خود اولین اعزام ما و شرکت در عملیات در این زمان به اتمام رسید.