خاطرات دفاع مقدس قسمت سوم : #شهرداری#
در جبهه های نبرد حق علیه باطل بعد از سازماندهی نیروهای واحدها و گردان های رزمی پیاده اغلب در عقبه تیپ ها و لشکر ها هر ده الی پانزده نفری در یک چادر و بعدا که امکانات لجستیکی بیشتر شد در یک سوله و در مقرهای نزدیک به خط مقدم در یک سنگر اجتماعی با هم زندگی می کردن و جهت حفظ بهداشت و نظافت چادر یا سنگر،گرفتن غذا، پهن و جمع نمودن سفره، شستن ظروف، دم کردن چای و...مرسوم بود هر روز به نوبت یک یا دو نفر را که بستگی به تعداد افراد ساکن در چادر یا سنگر داشت بعنوان شهردار انتخاب می کردند که بنده و فرهاد سلیمانی معمولا با هم در یک روز شهردار بودیم که بایستی با همکاری و مشارکت هم کار ها را انجام بدهیم ولی ما دو نفر به اصطلاح مانند دو تا بچه پشت سر هم در یک خانواده دائم در حال بگو مگو و دعوای بچگانه بودیم و بعد از گذشت چند دقیقه دوباره با هم رفیق و برادر می شدیم ( اما هر دو نفرمان احترام برادر شیر علی متقی که از ما بزرگتر و پخته تر بود را داشتیم) متاسفانه هر روزی که شهرداری نوبت ما می شد دعوای تصنعی و صوری راه انداخته و از انجام وظایف خود شانه خالی می کردیم ولی یک برادر واقعا مخلص و متقی بنام حسین اسلامی فارسانی ( که در عملیات والفجر یک مجروح شد و در عملیات کربلای پنج به درجه رفیع شهادت رسید) دست ما دو نفر را خوانده بود و می دانست درد ما چیست خودش متواضعانه می آمد و می گفت کمتر با هم کل کل کنید و ظروف غذا را از دست ما می گرفت و می برد میشست زمانی که ظروف شسته می شد دعوای ما هم خاتمه پیدا می کرد البته شهرداری یک مزیت ویژه ای داشت و از رفتن به دو صبحگاهی و نرمش و شرکت در مراسم صبحگاهی معاف بود ما هم بخاطر اینکه کمتر در دو صبحگاهی که مسافتی بیش از پنج کیلومتر داشت شرکت کنیم اغلب داخل سنگر پنهان می شدیم که هر روز بعد از اینکه نیروها می رفتند برای مراسم یک نفر مامور بود و می آمد و اسامی آنها را در سنگرها حضور داشتن را یادداشت می کرد که بعدا آنها را تنبیه نظامی کنند ( البته ما هیچ وقت ندیدیم کسی را بخاطر عدم شرکت در مراسم صبحگاهی تنبیه نظامی کنند) وقتی وارد سنگر ما می شد و ما را می دید با لهجه غلیظ اصفهانی می گفت عجیب این چه سنگری هست پس شما دو نفر هر روز شهردار هستید ولی فهمیده بود که کلک میزنیم اما محترمانه اغماض می کرد.