چکیده تاریخ بختیاری#شهر گهرو #
رؤسای ایل هفت لنگ بختیاری خود را از نژاد شخصی بنام حیدر می دانند که از طایفه پاپی لر کوچک بود که به علت نداشتن یک چشم به حیدر کور معروف بود، حیدر بر اثر درگیری و نزاع و قتل و غارت خانواده اش مجبور به ترک لرستان و فرار به خاک بختیاری می شود و به طایفه زراسوند که یکی از طوایف بزرگ دورکی باب هفت لنگ بختیاری بود پناهنده می شود و در خانه فردی بنام آشهباز خدرسرخ که کدخدا تیره خدرسرخ بوده مشغول به خدمت می شود، بستگان وی پس از چند سال در صدد پیدا کردن او بر می آیند که پس از پرس و جوی بسیار حیدر را در تیره خدرسرخ طایفه زراسوند پیدا کرده و هر چه اصرار می کنند که همراه آنها شود و به لرستان برگردد وی قبول نکرد و در این تیره ماندگار شد و با دختر کدخدای خدرسرخ ازدواج کرد که صاحب فرزندی می شوند بنام غالب زمانی که غالب بزرگ می شود جوانی لایق و قابل می گردد و به ریاست این تیره انتخاب می گردد که مقارن با پادشاهی شاه عباس اول است چون در آن زمان رسم بوده جهت جلوگیری از اغتشاش و شورش سران ایلات و عشایر می بایست هر طایفه ای یک نفر را بعنوان گروگان به مرکز بفرستد که از طرف طایفه زراسوند غالب به دربار فرستاده می شود که با لیاقت و کاردانی توجه دربار را به خود جلب میکند و از طرف دولت به رئیس طایفه زراسوند منصوب می شود، پس از او پسرش خسرو آقا به ریاست طایفه زراسوند می رسد که به اداره ایل و رتق و فتق امور و حل و فصل مشکلات می پردازد بعد هم ریاست طایفه به عهده فرزندش عبده خلیل آقا گذاشته می شود که قدرت زیادی پیدا میکند ولی در یکی از جنگ های بین هفت لنگ و چهار لنگ کشته می شود و بخاطر اینکه جسدش به دست دشمن نیفتد یا در میدان جنگ نماند چندین نفر از سواران شجاع تیره خدرسرخ کشته شدند تا جسدش را از میدان جنگ بیرون آوردند، بعد از خلیل آقا بخاطر اینکه پسرش به سن تکلیف نرسیده بود ریاست طایفه زراسوند به برادر نا تنی او احمد آقا رسید که از طرف مادر جدا بود و برادر ابی محسوب میشد، او کلاهی از لت که از موی بز بافته می شد بر سر نهاد و تعهد کرد تا تقاص خون برادر را نگیرد کلاه از سر برندارد احمدآقا در اکثر مراسمات شادی و عزا شرکت می کرد و با ایراد سخنرانی های پر شور و هیجانی موجب برانگیختن تعصبات قومی و ایلی می شد و از مردان ایل تقاضای کمک کرده و از آنها بیعت می گرفت تا او را در جنگ با چهار لنگ یاری کنند که سرانجام موفق شد قشونی را فراهم کرده و به ایل چهار لنگ حمله کند و آنها را سخت شکست دهد، که معروف است پیر زنی از چهار لنگ به سواران هفت لنگ که آنها را تعقیب می کردند با لهجه بختیاری می گوید: بردیم به آسماری دست ز دینم نی ورداری یعنی رانده اید ما را تا آسماری دست از دنبالمان بر نمی دارید، بعد از خسرو آقا ریاست طایفه زراسوند به علی صالح خان پسر ارشد خلیل آقا مقتول منتقل می شود که همزمان با حکومت نادر شاه افشار بود، نادر شاه در سال 1111 به قصد تسلط کامل بر بختیاری از اصفهان خارج شد تا به بهانه کشته شدن حاکمی که منصوب وی در بختیاری بود آنها را تنبیه کند و بختیاری را برای خود تهدید جدی می دانست حدود چهار هزار خانوار آنها را به خراسان تبعید کرد (البته بعد از مرگ نادر شاه اکثر آنها منازل جدید خود را رها کرده به بختیاری برگشتن و عده کمی در خراسان ماندگار شدند) و تعدادی از ترک های بلوردی که از طایفه خودش بودن را جایگزین آنها کرد و از بختیاری ها که به خراسان تبعید کرد بود چند فوج نظامی تشکیل داد و در لشکر کشی ها خود به مشرق از قدرت رزمی شان نهایت استفاده را کرد، مانند: زمان حمله به قندهار که تحت حکمرانی حسین خان برادر محمود اشرف بود وی مردم قندهار را علیه نادر شاه تحریک می کرد، نادر شاه قصد لشکر کشی و تصرف هندوستان را در سر داشت اما قبل از ورود به دهلی چون می خواست خیالش از بابت قندهار آسوده باشد در سال 1115 ابتدا قندهار را محاصره کرد و چون جنگ طولانی و فرسایشی شد شهری تازه بنام نادر آباد ساخت، که تعداد زیادی از بختیاری ها در لشکر او بودند زمانی که وی در حال شور و برنامهریزی برای چگونگی نفوذ به قلعه مستحکم قندهار بود بختیاری ها روز اول فروردین ماه سال 1117 خورشیدی بدون اطلاع و دستور نادر شاه قلعه را تسخیر و قندهار را فتح کردند، علی صالح خان که مردی با درایت و اقتدار بود توانست ریاست کل ایل دورکی و دینارانی بختیاری را بدست بیاورد و در زمان نادر شاه افشار به رتبه سرداری رسید، بعد از وی پسرش ابدال خان ریاست ایل دورکی را عهدهدار شد که مقارن با سلطنت توشمال کریم خان زند در سال 1128 بود کریم خان از طایفه زند ملایر لر کوچک بود و با همکاری علی مردان خان چهار لنگ و ابوالفتح خان آسترکی هفت لنگ به سلطنت رسید در این زمان بختیاری ها دارای چند فوج نیرو در قشون دولتی بودند ولی همیشه یکی از آرزوهای کریم خان زند تسلط بر سرزمین کوهستانی بختیاری بود که تعدادی از بختیاری ها را به قم و فسا تبعید کرد، اما در آخر حکومت زند در سال 1157 که لطفعلی خان بر تخت نشست میانه خوبی با بختیاری نداشت و زمانی که آغا محمد خان قاجار جعفر خان زند را در اصفهان شکست داد تصمیم گرفت بختیاری ها را وادار به اطاعت کند و به بختیاری لشکر کشید پس از شکست آنها دستور داد سربازانش در نهایت قساوت و بی رحمی با بختیاری ها رفتار کنند همین برخورد خشونت آمیز سبب شد بختیاری ها با هم متحد شوند و سپاه قاجار را شکست دهند چهار سال بعد در سال 1167 شمسی آقا محمد خان دوباره با ایجاد تفرقه بین بختیاری توانست ابدال خان را بکشد، که ابتدای حکومت قاجار زمان فتحعلی شاه مدتی سرزمین بختیاری ضمیمه ایالت فارس گردید، ابدال خان شش پسر داشت بنامهای: حبیب اله خان که در چغاخور، فرجاله خان در دشتک ، مهراب خان در کلبی بک ، خلیل خان در ده کهنه روگر ، ظهراب خان در چهراز و عزیز اله خان در مریک ساکن می شوند و ریاست ایل هفت لنگ به حبیب اله خان و فرجاله خان واگذار می گردد و مابقی از دخالت در امور ایل کناره گیری می کنند بجر ظهراب خان که خود را لایق تر می پنداشت چند بار جهت بدست گرفتن ریاست ایل تلاش می کند اما موفق نمی شود بعد از فوت فرجاله خان منصب ایلخانی به پسرش الیاس خان می رسد بعد از درگذشت فرجاله خان بین فرزندان حبیب اله خان و فرج اله خان بر سر تصاحب قدرت نزاع بوجود می آید که منجر به جنگ منار می شود.
جنگ منار 1216 خورشیدی : حسین خان، حسن خان و الیاس خان فرزندان فرجاله خان و جعفر قلی خان، کلبعلی خان، چراغعلی خان و مهدیقلی خان فرزندان حبیب اله خان بودند، که فرزندان فرجاله خان داعیه ریاست بر کل دورکی و بابادی را در سر داشتند که دائم با فرزندان حبیب اله خان در حال جنگ، جدال و زد و خورد بودند که فرزندان فرجاله خان توانستند با توجه به کینه و خصومتی که جعفر قلی خان پسر اسد خان بهداروند با اولاد حبیب اله خان داشت وی را با خود همراه کنند ( جعفر قلی خان بهداروند شیفته دختر کلبعلی خان شد و از بی بی آستاره چندین بار خواستگاری کرد ولی او بخاطر عدم علاقه و تفاوت سنی زیاد موافق این وصلت نبود ولی جعفر قلی خان بهداروند با خدعه و نیرنگ جعفر قلی خان دورکی را به قلعه خود دعوت کرد و او را گروگان گرفت و به کلبعلی خان پیام داد که اگر جان برادرت برایت مهم است دخترت را باید به عقد من در آوری او هم مجبور شد این وصلت را بپذیرد که از بی بی ستاره صاحب پسری می شود که بخاطر تحقیر کلبعلی خان یک اسم مبهم روی طفل می گذارد بنام زور... که به گوش کلبعلی خان می رسد وقتی دخترش با طفلش به منزل او می آیند از وی سوال می کند اسمش چیست؟ که او از روی شرم و حیا سرش را پایین انداخته و چیزی نمی گوید که کلبعلی خان با قهر و غصب بچه را به زمین می زند و طفل تلف می شود، و جعفرقلی خان بهداروند بخاطر این مسئله کینه در دل داشت و دنبال فرصت مناسب بود تا تلافی کند و با فرزندان فرجاله خان متحد شد) فرزندان حبیب اله خان که می دانستند تاب و توان مقابله با آنها را ندارند با زن و فرزندان به سمت دشت شیمبار رفتند و در گردنه منار که بسیار صعب العبور و سخت گذر است اردو زده و ایستادگی و مقاومت کردند و تمام راههای دسترسی را کاملا کنترل و مسدود نمودند، که کلبعلی خان یکی از افراد طایفه موری را تحقیر کرد که همین امر باعث شد چند نفر از طایفه موری خیانت کرده و یکی از مسیرهای گردنه را به روی دشمن باز کنند وقتی یاران جعفر قلی خان بهداروند وارد شدند از روی خدعه و نیرنگ گفتند به قصد مذاکره و صلح و سازش آمده ایم و با حیله و تزویر جعفر قلی خان دورکی را از روی بلندی پایین آورده و دستگیر کردند وقتی این خبر به اردوی دورکی رسید شیرازه قشون از هم پاشید و متواری شدند جعفر قلی خان بهداروند به تعقیب آنها پرداخت وقتی مراجعت کرد دید سر جعفر قلی خان دورکی را بریدهاند و اسفندیار گله روی جسدش اسب دوانیده و علی صالح راکی شکم خان را دریده و داشت با پیه شکم خان تفنگ خود را چرب می کرد خان بهداروند سوال کرد چه کسی این کار را کرده شاهمراد دالکی گفت من که خان بهداروند بی درنگ سر او را با شمشیر زد و گفت خان را باید خان بکشد، کلبعلی خان هم به طرف سلطان ابراهیم رفت و به امام زاده پناه برد.
جنگ 9000 در سال 1217 خورشیدی : پس از یک سال کلبعلی خان به خونخواهی برادر برخاست و با برادرنش مهدی قلی خان و چراغعلی خان به جنگ جعفر قلی خان بهداروند رفتند و چندین بار در چپد و لپد دست به قتل و غارت زدند و برگشتند اما پس از چند بار جنگ و گریز بین آنها جعفرقلی خان بهداروند هم جهت تلافی قشونی به تعداد 9000 نفر جمع آوری کرد تا به منطقه چغاخور حمله کند اما در تنگ گهرو و گردنه زوردگان محاصره شدند، عاقبت بعد از ده شبانه روز زد و خورد جعفر قلی خان بهداروند شکست خورد و به سمت دژه ملکان نزدیکی لالی فرار کرد و تعدادی زیادی از قشون وی کشته و اسیر شدند و مابقی هم عقب نشینی و متواری گردیدند و دورکی همان بی رسمی و بی حرمتی های که سر زن و بچه شان آورده بودند سر خانواده آنها در آوردند،
وقتی پسران جعفرقلی خان دورکی بنامهای: حسین قلی خان ، امامقلی خان، رضا قلی خان و مصطفی قلی خان صغیر بودند، تحت حضانت و سرپرستی عموی خود کلبعلی خان دورکی بزرگ شدند، زمانی که به سن جوانی رسیدند با عموی خود بر سر قدرت درگیر شدند و جنگ سختی بین آنها اتفاق افتاد، که در این جنگ کلبعلی خان شکست سنگینی خورد، پسرش ابدال خان و دامادش آعلیداد خدرسرخ کشته شدند و بعد از چهل روز خودش هم دار فانی را وداع کرد، حسین قلی خان (1261-1203) پسر ارشد جعفر قلی خان مورد توجه میرزا تقی خان امیر کبیر قرار گرفت و به ناصر الدین شاه معرفی شد و شاه به وی ماموریت داد که موسی خان بابادی را دستگیر و به تهران بفرستد حسین قلی خان پس از این ماموریت ایل بابادی را به قلمرو خود اضافه کرد، و ایلخانی هفت لنگ بختیاری شد و قلمرو ایل را تا رامهرمز گسترش داد و بختیاری را به اوج عظمت و اقتدار رسانید، که همین قدرت روز افزون، رابطه حسنه و نزدیکی حسین قلی خان با حاکم اصفهان مسعود میرزا ظل السلطان (1228 -1297) موجب سوء ظن ناصرالدین شاه شد و به مسعود میرزا ظل السلطان دستور داد حسین قلی خان را بکشد، پس از قتل وی بخاطر عدم شورش و اغتشاش بختیاری ظل السلطان پسر ارشدش اسفندیار خان و علی قلی خان را دستگیر و زندانی کرد و امامقلی خان به ایلخانی منصوب شد، چون امامقلی خان به مکه مکرمه مشرف شده بود به حاج ایلخانی معروف است و رضا قلی خان هم معاون او یعنی ایل بیگی شد، اما پس از عزل ظل السلطان در سال 1267 فرزندان حسین قلی خان از زندان آزاد گردیدند و مورد حمایت ناصر الدین شاه قرار گرفتند و اسفندیار خان مفتخر به لقب سردار اسعد گردید، و به سمت ایل بیگی بختیاری رسید، ناصر الدین شاه در سال 1275 بدست میرزا رضا کرمانی به قتل رسید،